#مرد_کوچک_پارت_47






مرد هم با محمد صحبت می کرد و می خواست که از مشکلات این سیزده سال بگوید. از هزینه ی درمان و از سلامتی که میلاد به دست اورده.آن یکی هم عکس میگرفت.مازیار و میعاد فکر می کردند سیرک نیست که برادرشان را به نمایش بگذارند.دو ساعت تمام بحث ها طول کشید.





میلاد زیر گوش مازیار گفت:من باید برم دستشویی.





مازیار با مهربانی نگاهش کرد و گفت:برو داداشی.





میلاد هم از جا بلند شد.





نعیمی پرسید:کجا؟





میلاد جوابی نداد و به مازیار نگاه کرد.





مازیار گفت: برمیگرده!





نعیمی سری تکان داد وگفت:حالا رفتارش مثل یه بچه است؟





و رویا ارام با بغض توضیح می داد.






romangram.com | @romangram_com