#مرد_کوچک_پارت_37


رامین اهی کشید وگفت: میلاد میلاد.... خسته ام کردی با این میلاد جونت....

مهتا اخمی کرد ورامین غرغرکنان ادامه داد: یه ماهه تمام فکر و ذکرت این پسره ی عقب افتاده است...

مهتا با ناراحتی گفت: اینو نگو رامین....

رامین با دلخوری گفت: منو فرامو ش کردی مهتا...

مهتا دستش را در دست گرفت و گفت: این چه حرفیه رامین .... من فقط قصدم کمک بود.... میلاد هم که غریبه نیست... پسرخالمه...

رامین دستهایش را در جیبش کرد و گفت: یه روز کمک... دو روز کمک.... تو هر روز خونه ی خاله اتی... منم برم کما برام...

مهتا فورا جلوی دهانش را گرفت و گفت: تو رو خدا این حرف و نزن.....

رامین بوسه ی نرمی به نوک انگشت مهتا زد و گفت: قربون این مهربونیت.... دوست ندارم این محبتاتو با کسی تقسیم کنم.... تقصیر خودته... خودخواهم کردی.... دلم میخواد فقط توجه ات به من باشه...

مهتا لبخند شیرینی زد و گفت: معلومه که حواسم پیش توه..... خودتم لوس نکن ....

رامین خندید و فشار کمی به دستش داد و گفت: خاله ات امشب سنگ تموم گذاشته....

مهتا هم اهی کشید و گفت: کاش لیوانها نشکسته بودن....

رامین اهسته گفت: ژیگو هاش عالین.... تو هم که...

و مهتا میان کلامش امد و گفت: منم که دیوونه ی ژیگو.... و ادامه داد: میلاد هم عاشق ژیگوه...

و با اخم های در هم رامین مواجه شد...

مهتا تک سرفه ای کرد و گفت: ببخشید.... رامینی.....

رامین: جان رامینی....

مهتا خندید.

همان جان رامین کافی بود که کاملا فراموش کند باید برای میلاد غذا هم ببرد چون به او قول داده بود!

فصل سوم:

-داماد اینه؟

-وای ملودی یک عروسی شیکی گرفته بودن.....

ملودی با چهره ای در هم گفت:پسره عین اسهاله که.....

-خفه شو ملودی.... یاسی این پسره زشته؟

و نگاهی به اطرافش انداخت وگفت:پس یاسمن کو؟

ملودی: همین الان ندیدی با شادی رفتن خرید؟

-کی ی ی ی؟

ملودی خندید و گفت: کوری؟

پشت چشمی نازک کرد و گفت: به نظر من که داماد سرتره تا این دختره....

ملودی شانه ای بالا انداخت و حینی که لواشکی را لوله میکرد و در دهانش می چپاند گفت:من از پسرای بور چندشم میشه.... همشون مثل اسهالن....


romangram.com | @romangram_com