#مرد_کوچک_پارت_35


میعاد دست در بازویش انداخت وگفت:اوناهاش اونجا نشسته...

تینا به پسر جوانی که ظاهرا سالم و تندرست می امد نگاه کرد وگفت:این میلاده؟

میعاد:اره.. چشه داداشم؟

تینا به میعاد خیره شد وباز نگاهش را به سمت میلاد چرخاند وگفت:اصلا شبیه هم نیستین ها.... وای داداشت از خودت خیلی بهتره.. وخندید.

میعاد اخمی کرد وگفت: نذار بهش حسودیم بشه...

تینا: ووییی...شوهر حسود... و با هیجان گفت: بریم پیشش....

میعاد سری تکان داد.

تینا تقریبا در جریان وقایع بود. به هر حال نامزد میعاد بود و اطلاعاتی داشت.

میلاد متعجب به دختری که دوشادوش میعاد به سمتش می امدند نگاه کرد وگفت: میعاد من حوصلم سر رفته...

تینا متعجب فکر کرد . چقدر لحنش بچگانه است.

لبخندی زد وگفت: سلام...

میلاد نگاهی به میعاد ونگاهی به دختر انداخت وگفت: سلام....

تینا دستش را جلو برد وگفت:من تینام.... خوشبختم...

میلاد با شوق خندید.... همه فقط بلد بودند صورتش را تف مالی کنند و قربان صدقه اش بروند.

دست تینا را فشرد.... نمیدانست چه باید بگوید... فقط لبخند زد.

تینا با دلسوزی نگاهش کرد و میلاد حینی که با انگشت با لبهایش بازی میکرد وصدایی در می اورد به تینا نگاه میکرد.

به نظرش مهربان می امد.

تینا کنارش روی مبلی نشست وگفت:خوب نمیگی اسمت چیه؟

میلاد لبهایش را تر کرد وگفت: اسمم میلاده....

تینا خندید و گفت:اقا میلاد چند سالته؟

میلاد:هف سالمه....

تینا نمیدانست چه بگوید... میعاد مات به او خیره شد... شاید توقع داشت بگوید: بیست... اما... نفسش را فوت کرد. باید توضیح میداد... اما در وقتی مناسب.

تینا به میعاد نگاه کرد ومیعاد تلخ خندی زد وگفت: سه سال از من کوچیکتره....

تینا با ناراحتی به او خیره شد وسری تکان داد و ارام گفت: میلاد جان خیلی خوشحالم که حالت خوبه...

میلاد چیزی نگفت.

تینا هم برای کمک به رویا که میخواست شام را سرو کند از جا بلند شد. اما پیاپی اه میکشید.

با کف دست موهایش را بالا داد....

در حال که صندلی چرخدار ش را عقب جلو میکردو کمی در جا حرکت میکرد... به اطرافش نگاه میکرد.

کیمیا به سمتش امد وگفت: دشویی کجاست؟


romangram.com | @romangram_com