#مرد_کوچک_پارت_10

توپ را به جای حامد به طرف خیابان شوت کرد.ولی کسی متوجه نشد که عمدی بوده،بچه ها هر کدام بهانه آوردند و گفتند: هرکی توپ رو شوت کرده خودش باید بره بیاره...

ارسلان با یک لبخند شیطانی رو به میلاد کرد و گفت:

هی...کوچولو...تو که میگی مرد شدی و دختر نیستی می تونی توپو بیاری....

مازیار فوری بلند شد و گفت:

لازم نکرده به بچه بگی خودم میرم میارمش تنبل خان...

میلاد با عصبانیت بلند شد و برای حفظ غرورش گفت:

خودم میارم تا به این بفهمونم کی بچه ست؟

مازیار گفت:

بیخود... بتمرگ سرجات .. جوجه چه دم در اورده....

ولی میلاد بی توجه به حرفهایش دوید به سمت خیابان و رفت که توپ را بیاورد.

------------------------

-هی پسر امشب چقدر خوش گذشت دختره رو دیدی عجب تیکه ای بود تو پارتی بعدی حتما یه دست...ولی فوری گفت:ترمز کن مجید....

با حس اینکه چیزی را پرت کرد و صدای فریاد مجید و چند نفر دیگر و جیغ لاستیک ها ... بالاخره ماشین ایستاد.

به صدم ثانیه نکشید که همه دورشان جمع شدند با صدای وحشتناک ماشین بچه ها در خیابان ریختند. و مازیار و میعاد با گریه به برادرشان نگاه می کردند که غرق در خون شده بود. ارسلان و حامد مبهوت بودند.

مازیار فوری یقه ی ارسلان را گرفت:

آشغال همه اش تقصیره تو بود اگه بلایی سرش بیاد خودم خفت میکنم کثافت مادر....

چند نفر آنها را از هم جدا کردند.مجید درمانده با آن همه مشروبی که کوفت کرده بودند سعی داشت فرار کند اما آرش مانع اش شده بود و نمی گذاشت.

به بدبختی میلاد را سوارش کردند و راهی بیمارستان شدند پسرها مدام اشک می ریختند مجید کلافه شده بود و به نامزدش فکر می کرد که تا چند روز دیگر قرار بود بپرند آنور آب...همه ی سختی هایی که کشیده بودند به فنا رفت عصبی از اینکه چرا دقیقا وقتی که همه چیز رو به راه شده بود این اتفاق باید می افتاد....اگه آرش نبود حتما فرار می کرد.

نگاهی به عقب انداخت.پسر بچه در اغوش ارش بود.

و مازیار ومیعاد که هنوز اسمشان را نمیدانست در حالی که هق هق میکردند جلو نشسته بودند.با خود فکر کرد شاید بهتر باشد انها را برساند و از بیمارستان فلنگ را ببندد.

اورژانس شلوغ بود.ارش پیکر نحیف غرق خون میلاد را در اغوش داشت به سمت پرستاری دوید

او را روی برانکارد گذاشت.ترس تمام وجودش را در برگرفته بود.وقتی به پیکر بی جان و ضعیف پسر بچه نگاه می کرد به خودش لعنت می فرستاد که چرا مجید با آن حال و روزش پشت رل نشسته بود.

نگهبان اطلاعات به سمت ارش امد و پرسید: تصادفیه؟

ارش:بله...

و باز هم به چهره ی مظلوم میلاد خیره شد.

نگهبان بازویش را گرفت وگفت: راننده شمایید؟

یک لحظه با خود فکر کرد"مجید کجاست؟نکنه فلگ رو بسته و در رفته...از مجید بعید نبود،اه گردن من بیفته چی؟عجب غلطی کردم خدا که حواسم به اون نبود.نامرد!!!"

ارش:نه ... اقا دوستم...

نگهبان یکی از ابروهایش را بالا انداخت و با سوءظن پرسید:دوستتون کجاست؟

ارش:همین ورا... و با نگاه تمام اورژانس را از نظر گذراند. مجید انگار اب شده بود.

romangram.com | @romangram_com