#من_پلیسم_پارت_94
امیر یه چیزی زیر لب گفت و رفت بیرون.بیشور نکرد بگه به به چه خوشگلتر شدی!
مثلا مهمونی اشنایی اعضای اصلی بود.به احتمال 99 درصد آویشا هم بود.
این فربد گور به گوریم که شب میخوابه صبح پا میشه مهمونی میده.
رسیدیم دم خونه اش.پیاده شدم و مستخدم درو باز کرد.دیگه به این ادا اصولا عادت کرده بودم!
همون دم در شال و مانتومو دادم.موهامو جلو آینه صاف کردم و رفتم تو.
تو سالن حدود بیس تا آدم بودن.فربد و دیدم که خیره شد بهم و چشاشو ریز کرد.بعد از چند لحظه انگار تازه شناخته باشه چشاش گرد شد و با بهت اومد سمتم.امیر زیر لبی گفت:نشناختت!
خندمو به زور جمع کردم.فربد رسید نزدیک:شیوا بانو...خودتی؟؟؟
میخواستم بگم پس نه عمتم تغییر قیافه دادم....
ولی به جاش لبخند زدم:بله...
-چقدر عوض شدی بانوی زیبا....چیکار میکنی که انقدر تغییر میکنی؟
تو دلمم گفتم باید بیای دست الی و کتی رو ببوسی به خاطر این سورپرایز رایگان!!!
دستشو به سمتم دراز کرد.منم نرم و آروم نوک انگشتامو گذاشتم تو دستش.آتیش بود.گرماشو به منم انتقال داد.از گرمای دستش منم داغ شدم.ته دلم ریخت!گر گرفتم!ولی چرا آخه؟؟؟؟
نوک انگشتامو با شصتش لمس کرد و لبخند زدو کشیدم سمت میزهای دیگه واسه معرفی و آشنایی.
دستم توی گرمای دستش داشت میسوخت!باهاش به سمت میزهای مختلف میرفتم و اون منو به عنوان همکار جدیدش معرفی میکرد.
چشم هیز مهموناش عذابم میداد ولی مجبور بودم لوندی کنم.چون شیوا زنی بود که عاشق مردا و متنفر لز زناس!در واقع باید با همه مردا گرم میگرفتم و زنا رو تحویل نمیگرفتم.
موندم کی این نقش منو طراحی کرده!!!ماموریت که تموم شد البته به خوبی و خوشی از سرهنگ میپرسم!
البته اگه شهید نشم!
بالاخره بعد یه ربع معرفی منو برد سمت مبلمان سلطنتی که مسلما به خاطر اینکه جای خودش بود کسی نشسته بود.دست تو دست هم رفتیم نشستیم.
معذب بودم.نگاه حسرت بار مردا و خشمگین زنا خصوصا آویشا!!!میخواست با نگاش درسته یه لقمه چپم کنه.
romangram.com | @romangram_com