#من_پلیسم_پارت_93

حالا با خیال راحت میرفتم زیر دست این عجوزه ها!

رفتم بیرون و با لبخند به الی نگاه کردم و منتظر شدم لباس زیریا رو بده.

اونم سریع دوید و ست مشکی عروسکی واسم آورد.(خدا مرگم بده...کم مونده جزییاتشم بگم!)

منم با همونا نشستم زیر دست کتی.بابا دیگه حیا رو خورده بودم یه آبم روش.وقتی جلو آقایون اون ریختی میگردم جلو خانوما لختم برم هیچ ایرادی نداره!

یکی نیست بگه افکار منظقیو مدرنت تو حلقومم!

من هنوز دم موهامم ندیده بودم.حسابی میخواستم خودمو سورپریز کنم.همش چشام بسته بود!

کتی و الی هم فهمیدن و هی بهم خندیدن.کتی اول میکاپم کرد.آرایشمو ندیددم چه رنگیه ولی مطمئن بودم با لباسم و رنگ موهام ست میشه.این کتی جون جونوری بود که دومی نداشت.داشت مراحل جونوریگیشو به منم یاد میداد(چی گفتم!)موهامو اتو کشید.موقع اتو کشیدن چتری هام خیلی اذیت شدم!همش صورتم میسوخت!

آخرم گفت چشماتو باز میکنی یا اول لباس.

چشم بسته خندیدم گفتم:اگه چشم بسته میتونم لباس بپوشم باز نمیکنم.

خندیدن و گفتن کمکم میکنن.

چشمم بسته بود و غش غش میخندیدیم و با اعمال شاقه لباس و تنم کردم و رفتم جلو آینه.چشمامو باز کردم و همچنین دهنم!

موهام مشکی مشکی!رنگ پر کلاغ!چتریهامم رو صورتم.با چشای کشیده مشکی مشکی و لبای سرخ و براق!مثل فیلمای خون آشامی!!!!صورت سفیدم تو قاب موهای مشکیم محشر شده بود!(یکی بیاد منو حلق اویز کنه!من از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه آخه؟؟؟)

لباسم یه لباس عروسکی مشکی بود.دوتا بند نازک رو سر شونه.یه بالاتنه تنگ که یه پاپیون مشکی بزرگ ساتنی رو سینه داشت.با یه دامن کوتاه ولی پر از چین تا بالای زانو.بنداش زیر موهام مخفی شده بود و سرشونه هامو پوشونده بود.گردنم خالی بود!یاد زنجیر افتادم.دویدم سمت حموم و از تو قفسه ها کش رفتمشو اومد جلو آینه انداختم گردنم.حالا قشنگتر که شده بودم هیچ آقایونم حظ میکردن!!!!!(اعتماد به سقف کاذب کیلویی هزار وپونصد)

الی یه کفش مشکی براق اکریلی پاشه 15 سانتی آورد گذاشت جلو پام.وقتی کردمش تو پام علاوه بر حس برج میلادی استایلمم قشنگتر بود.

خودم که عاشق خودم شدم.خدا به داد فربد برسه!

به الی و کتی چشمک زدم و گفتم:خوشگل بودم....

همه با هم گفتیم:خوشگلترم شدم!!!

نمیدونم چجوری تو این مدت کم انقد با این عجوزه ها من رفیق شده بودم.جفتشونم خوشگل بودنا ولی خب من نمیدونم چرا دلم میخواد بهشون بگم عجوزه!!

یه مانتو تا زیر زانو انداختم تنم و زه شال لمه مشکی انداختم رو سرم و با زلمب و زیمبو هایی که الی کرده بود دستم رفتم بیرون.امیر تا در واشد نگام کرد و دهنش باز موند!

کجای دنیا ادم انقدر سریع تغییر قیافه میده!!!

romangram.com | @romangram_com