#من_پلیسم_پارت_79

قسمت بالا تنه هم زرده ولی یه تیگه از یراق کمرم واسه بالای سینه ام میشه که بازم با زنجیر واصل میشه به مچ دستم.

رو مچم یه چیزی شبیه آستینه ولی نمیشه اسمشو گذاشت آستین.چون تمام بازوم و دستم پیداست.فقط واسه قشنگی گذاشتنش.

این از لباسم که رنگش هم خیلی جیغه!

کفشم هم من چون نمیتونستم با کفش پاشنه بلند راه برم چه برسه به اینکه برقصم یه صندل تخت واسم گذاشتن که لا انگشتیه.اونم رنگش زرده.از همه چی بیشتر از همین صندله خوشم اومده.انگار واقعا مال عربستانه!

خلاصه از همون در تو خونه رفتیم پایین.از یکی از در گردونا که یه طرفش آینه اس اومدیم تو سالن.الی رفت چراغارو روشن کرد.کتی رفت سراق آهنگ.منم همه دیوارا رو چرخوندم که سمت آینه بشه بتونم خودمو ببینم.یه جورایی کلاس رقص بود دیگه!

شروع کردیم به تمرین.مامانم جاش خالی.نیست بگه پدرسوخته چه معنی میده آدم تو رقص این همه استعداد داشته باشه؟

خودمم مونده بودم.انقدر زود یاد میگرفتم خودم داشتم ذوق مرگ میشدم!

اونروز که روز اول تقریبا به حساب میومد کلی تمرین کردیم.بدن منم یه عالمه آمادگی پیدا کرد!

از اون روزی که با فربد قرار داد بسته بودم یه هفته گذشت.امیر از طرف من زنگ زد به فربد و واسه پنجشنبه شب دعوتش کرد خونه ام.واسه آوردن همراه آزاد بود و من داشتم میمردم ببینم کی رو میاره.

بقیه قاچاقچیان محترم هم دعوت شده بودن.در واقع همه مرد بودن جز من و البته یه خانوم دیگه که تازگی باهاش آشنا شده بودیم.

اسمش آویشا ملک زاده...شغلش آدم پیدا کن...حرفه اش زبان!(منظور همون مخ زنیه...یه زبونی داره پدرسوخته که منم که یه زنم شیفته میشم چه برسه به مردا!)سابقه هم صفر.البته سابقه جناییشو میگم.وگرنه بین قاچاقچیا که زبون زده...در واقع هم مخ میزنه هم پا میده...هم....دیگه نمیگم بدآموزی داره!

اوشونم دعوتن.میشه گفت تو این ماموریت همکارمه ولی در اصل به چشم رقیب باید نگاش کنم.چون کافیه قاپ فربدو بدزده.اگه بگه من مردم فربد حتما قبول میکنه.به قول امیر باید از در دوستی باهاش وارد شم ببینم چی میشه.

پدرام یا همون سروان عسگری هم دعوته به خاطر رقابت با فربد.چون اصولا فربد شخصیت حسودی داره واسه پیش برد اهداف کیس مناسبیه!(جونم لفظ قلم)

آقا جونم براتون بگه زمان سپری شد و پنجشنبه کذایی رسید.

کتی جونم منو ساعت هشت بیدار کرد و تو خواب و بیداری صورتمو گذاشت تو دستگاه بخور.

بعدشم کمپرس آب سرد گذاشت که تا آخرین مولکول استخونم یخ زد!

بعدشم افتاد به جون صورت قشنگم و با انواع و اقسام پدر و مایع و جامد پوستم و رنگ و نقاشی کرد.الی سه دست لباسمو گذاشت رو تختم.برناممون خیلی باحال بود.قشنگ مردا رو میبرد لب چشمه و تشنه بر میگردوند!

لباس عربیمو که گفتم.لباس دومم واسه رقص عشوه و کرشمه آماده کرده بود.یه لباس سرتاسر حریر.مثل مدل لباسای یونانی وای این دامنش پرچین تر و کوتاه تر بود.یه لباس سفید یه سره که یقه اش خیلی بازه قایقیه.رو سرشونه دوتا حلقه طلایی میخوره و ازون حلقه باز یه پارچه حریر که تا مچمه.مچمم مثل دستبند یه حلقه طلاییه که پارچهه بهش وصله.مثل آستین ولی پارچه یه سره نیست.دوتیکه پارچه باریکه که فقط رو بازو و زیر بازو می ایسته.خیلی مدل قشنگیه.مثل مدل آستین لباس عربیه اس ولی اون با زنجیر نقره ای بود این با حریر .

لباسه خودش راسته اس ولی یه کمربند طلایی همجنس همون حلقه ها میخوره رو کمر.کلا مثل لباس خوابه انقد که نرم و لخت و راحته.وقتی کمربند و میبندم بالا تنه لباس حالت لمه میشه.گشاده ولی خوش حالته.دامنشم که تا دو وجب زیر زانوئه پرچینه.وقتی میچرخم تمام زندگانی میوفته بیرون!

کفشمم باز پاشنه نداره.ولی مثل کفش یونانی های قدیمهوهمون ارشمیدس و اینا!لا انگشتیه ولی دوتا بند داره که تا زیر زانو به صورت ضربدری بسته میشه.

romangram.com | @romangram_com