#من_پلیسم_پارت_77

امیر زیر چشمی نگام کرد و گفت:هیچی دیگه....بنفشه بیشتر....امــــــ.بیشتر میاد....بهت!

یعنی اون لحظه توصیف حالم تو مختون نمیگنجه!

چی میتونستم بگم:این امیر همون پلیس کوماندو ریشوئس که به زور به آدم نگاه میکرد؟

هرچند....منم همون سروان پشمالوی سربه زیر آفتاب مهتاب ندیده ام که حتی پدرم بازوهامو ندیده!

حالا همه جونمو نه تنها فربد بلکه همکاران و بقیه آقایون هم دید زدن و مستفیض شدن!

دروغه اگه بگم خجالت کشیدم.....نه نکشیدم ،یعنی هیچ حس خاصی بهم دست نداد....فقط مونده بودم تو کار خدا!....ریحانه کجا و....شیوا کجا؟

یعنی مونده بودم وسط که الان در حال حاضر شیوا ام یا ریحانه!

بدفرم دچار دوگانگی شخصیت شدم!!!!!

ولی یه موضوعی این وسط خیلی واسم جالب بود.اینکه من تا قبل از این ماموریت فکر میکردم این وسط از یکی ازین پسرای ریشوی سربه زیر میاد خواستگاریمو بعد دوجلسه حرف زدن من هوش از سرم میره و عاشق میشم و بادا بادا و اینا!

ولی الان تو جایگاهای که هستم نه فربد جذاب و دخترکش....نه امیر قوی و قهرمان ....نه اون سروان عسگری چشم قشنگ!هیچکدوم واسم جذاب نیستن

یعنی دلمو یه جوری نمیکنن.همین حسی که تو همه رمانا هست دیگه.

دختره دلش لرزید و پسره آتیش گرفت و ...همینا دیگه!

حالا یکی نیس بگه تو فعلا کارتو انجام بده....اصلا کار و چه به این حرفا!

از بس رمان خوندم همش تو توهم به سر میبرم!

اصلا کی گفته بخت من تو این ماموریت وا میشه؟!

والا....

اه قاطی کردم...بسکه با خودم حرف میزنم دیوونه شدم!

الی بدو بدو اومد سمتم و یه تیکه پارچه بنفش که ازین سکه ها که جرینگ جرینگ میکنه بهش آویزون بود گرفت جلو صورتم و گفت:ببین...اینو امیرم تایید کرد.حالا بپوشی انقد جیگر میشی!

بعله...یعنی من چی بگم به اینا؟

امیرم با کمال پروویی سرشو تکون داد.یعنی تایید میکنم!

romangram.com | @romangram_com