#من_پلیسم_پارت_7
حقوقتم ميره بالا....خوبه حداقل اينجورى کمک پدرت ميکنى...
بدبخت ديگه جون نداره بره بازار و بياد....
بلکه بازنشسته بشه بياد پيشم...منم از تنهايى در ميام!!!!
آهااااااان.....حالا فهميم اين دلتنگيه قضيش چيه!
-جناب سرهنگ ديگه چى گفت؟
-ميگفت يهچند ماهى نبايد ببينيمت...ممکنه شناسايي بشى....
تازه بايد گيريمتم بکنن...
گفت بخاطر ماموريت مجبورى قيافتو تغيير بدى....
من که زياد راضى نبودم ولى سرهنگه گفت بايديه!
وگرنه ميشناسنت واسه ماهام خطرناک ميشه!!!
حالا تو بگو ماموريتت چيه؟
-والا منم هنوز نميدونم.بايد برگه هايى که دادن بخونم....تازه نبايد به شما بگم...ماموريت لو ميره!
-يعنى چى دختر؟؟؟يعنى من دهنم لقه؟!؟!
-ن...نه....نه مامان جون....من کى همچين حرفى زدم....؟؟؟؟
سرهنگ ميگفت ممکنه تو خونه ميکروفون گذاشته باشن صدامونو بشنون!
همه حرفاى شماو بابا رو ميشنون اونوقت خطرناک ميشه!!!!
(خدايا منو ببخش.....غير ازين دروغا مامانم ديگه راضى نميشه...خودت که ميدونى خيلى بىمنطقو دهن بينه....منو ببخش)....شما بايد حواستو جمع کنى...
مامان که ترسيده بود با رنگ پريده گفت:يعنى حتى اگه با تلفنم صحبت کنم ميشنون!؟
آدم تو خونشم آسايش نداره؟؟؟؟
-آروم باش مامان جون...مجبوري احتياط کنيم ....شمام مواظب باش...
romangram.com | @romangram_com