#من_پلیسم_پارت_8


بعد از ماموريتم يه گروه ميارم خونه رو بگردن....

-باشه مادر....خوب شد گفتى....پس من (صداشو آروم کردو زمزمه کرد)به همه ميگم رفتى مسافرت ....مشهد پيش خالت...خوبه؟؟؟

(منم مثل خودش گفتم)آره مامان اينجورى خيلى بهتره...هيچ کس نبايد بفهمه...

اى خدا ....آخر عاقبت مارو با اين ننمون بخير کن...الان که مثلا ا ل چلچليشه اينجورى افکارش بچگونس...

پير بشه چى ميشه!!!!!

. بعد از کلى کل کل با مامان رفتم تو اتاقم و درو بستم و يه نفس عميق کشيدم....

نميدونم ميتونين حال اون موقع منو درک کنين يا نه؟

به معنى واقعى کلمه...راحت...شدم!

خودمو انداختم رو تختمو يه بسم ا... گفتمو پاکتو باز کردم.....

يه سرى برگه مثل جزوه بود با يه سى دى که روش نوشته بود عکس.

شروع کردم به خوندن برگه ها....همون طوريم سى دى رو گذشتم تو لپتابم...

کامل توضيح داده بودن که من کجاى نقشم.....با کيا کار دارم و خلاصه وظيفمو خرفهم شدم.....

تو سى دىم عکس اون تبهکارا بود.....يکيشون که رئيسشون بود اصلا بهش نميخورد...

کثافت انقد خوشگل بود که نفس آدم بند ميومد....

حتى از تو عکسم برق چشاش آدمو ميگرفت...

رو عکسش استپ کردمو بهش خيره شدم...لامصب چقد خوشگل بود!

ازون تيپ پسرا که من خيلى خوشم مياد...ولى بخاطر قيافه گوريلم حتى نگاهمم نميکنن!

صورتش صيقلى و برنزه....چشماى قهوه اى و بينى سربالا و متناسب...

فک مردونش نشون از محکم بودن شخصيتش داشت...از چشاش شرارت ميباريد....


romangram.com | @romangram_com