#من_پلیسم_پارت_64
سرشو تکون داد که یعنی باشه.خاک برسر نگفت نه تو خیلیم میفهمی....الاغ چه قدر من خرم که این نمک نشناسو دلداری میدم
صدای تق تق در اومد.امیر رفت باز کرد.یه خورده حرف زد و برگشت.
گفتم :کی بود؟
_کلفت این یارو.....گفت (اداشو در آورد.صداشو زنونه کرد)آقا فرمودن تشریفتونو بیارین اگه استراحت خانوم تموم شده!
_خب حالا تو چرا لجت گرفته؟
_چه میدونم.یه دفعه ای حالم از همشون به هم خورد.
بیخیل بابا....خوتو ناراحت نکون!
با تعجب نگام کرد.وا...مگه چی گفتم؟
یه دفعه یادم افتاد لحن قشنگی که از سیمای ورپردیده یاد گرفته بودمو به کار بردم!!!!!
به رو خودم نیوردم ..پاشدم خب بریم.استراحتم نکردیم فقط فک زدیم!
یه نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و پشتم راه افتاد.تا خواستم درو وا کنم گفت:بهتر نیست آرایشتو تجدید کنی؟ماسیده
جـــــــونــــــم؟؟؟این دیگه کیه بابا!
رفتم جلو آیینه.بعله....حق داره بدبخت عین عروسک چینیا که روش روغن زدن شده بودم!
چهره متعجبم باعث شده بود امیر به خنده بیوفته!
رفتم سمت دستشویی....ای جـــــان....کجا بودی نبودی؟چه مستراح قشنگی!چرا زودتر نکشفیدمت آخه!!!!
دست به آب نداشتما اما با دیدن منظره ی زیبای توالت با خودم گفتم ضرر نداره که.
رفتم یه دلی از عزا درآوردم....چشمام وا شد...(البته گلاب به روی همتون!)
صورتمو با صابون شیر و عسل خوشگلی که توی جعبه ی خوشگلش بود شستم و اومدم بیرون.
خبری از امیر نبود.خوبه شعور داره یه خورده!!!
romangram.com | @romangram_com