#من_پلیسم_پارت_59
تو سالن که نشستیم امیر یواشکی چشمک زد که فهمیدم کارم خوب بوده
تو سالن شلوغتر از صبح بود.خب معلومه که شلوغه آخه وقت ناهاره!
رفتم نشستم تو سالن.بدون توجه به فربد به امیر گفتم:جوجه.
اونم سریع گرفت.گارسونو صدا کرد و سفارش دوتا جوجه داد.
گارسونه وایساده بود فربدم سفارش بده.ولی فربد عین همون خره که به نعل بندش نگاه میکنه زل زده بود به ما.
گارسون گفت:آقا شما چی میل دارید؟
دید هیچی نمیگه.نمیتونست بزاره بره.هرچی باشه زیر دست زیردست زیردست فربد بود دیگه!
دوباره گفت:آقا؟
یهو فربد به خودش اومد:بله؟
گارسون:چی میل دارید؟
نگاش به من بود:جوجه!
عین لحن من گفت!
هیچی نمیگفتم.درو دیوارو نگاه میکردم.
ازین بازی خوشم اومده بود.نمیدونم چه تاثیری تو ماموریتم داشت ولی من که خیلی ازش لذت میبردم!
تو سکوت من و بهت فربد غذا رو آوردن و میل کردم و جمع کردن.
رو به فربد گفتم:جناب هوشنگ؟
بیچاره ذوق زده شد که صداش کردم
_من احساس خستگی میکنم.باید استراحت کنم.لطفا جایی برای استراحت به من بده.
پشت بند حرفم بلند شدم.
امیرم بلند شد.
romangram.com | @romangram_com