#من_پلیسم_پارت_57
قهوه ها اومد.منم خیلی با کلاس شروع کردم به خوردن.(با کلاس منظورم همونیه که همه میدونن یعنی فقط لب بزنی و اندازه مورچه یه چیزایی بره تو حلقت!)
بازم این وسط فربد هیچی نگفت!
قهوه فربد که تموم شد سرشو گرفت بالا و چشاشو خمار کرد و با صدایی که به طرز عجیبی بم شده بود گفت:
آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من لعل لبت کی بوسم؟
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی!!!!!
دهنم باز مونده بود!به زور بستمش و گفتم:چه جالب بود.از کیه؟
خندید و گفت از رهی معیری.معنیشو فهمیدی؟
اره بابا مگه خنگم که نفهم؟
_بله فهمبدم.امیدوارم زودتر به وصال نگار خانوم برسی!
قه قهه زد:میرسم حالا...تو واسم دعا کن. یه خورده سرکشه ولی من رامش میکنم!
تو دلم باز گفتم به همین خیال باش جناب قاچاقچی دزد خلافکار.تو زندان که اومدم ملاقاتت میفهمی کی اونیکی رو رام میکنه!
بلاند شدیم رفتیم بیرون.وقت اجرای نمایش بود.باید زحمتایی که کشیده بودمو به امیر نشون میدادم.کی یه هفته ای تو هر کاری حرفه ای میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته که من!!!!!
امیر رفت وسایلمو واسم آورد.فربدم واسش وسایلشو آوردن.اسکی هارو انداختیم زمین.کفشارو پوشیدیم.اسکی هارو زدیم تو کفش و باطوم به دست رفتیم سمت تل اسکی.
باز خداروشکر که پیست خصوصی آقا شیبش کم بود.وگرنه اگه میخوردم زمین آبرومون رفته بود بر باد!!!!
بشقابیا رو گرفتیم و رفتیم بالا.من جلوی فربد بودم لابد میخواسته ببینه میوفتم یا نه!!!
امیرم پشتم بود.اونم باید میومد که مثلا ائن بالا کسی قصد جونمو نکنه!
یه ده دقیقه ای کشید تا رسیدیم بالا.رفتم جلوتر منتظرشون وایسادم.
اونام رسیدن
romangram.com | @romangram_com