#من_پلیسم_پارت_56


ولی عجب جایی بود.

رسیدیم ته کوچه که از برف سفید شده بود.یه در خیلی بزرگ مشکی بود که وا شد و رفتیم تو.

باز یه مسیر طولانی و بالاخره رسیدیم.یه ساختمون ویلایی بود و دوسه تا ماشین مدل بالا.

پیاده شدیم.فربد سریع اومد سمتم:به به به شیوا جان دلم واست تنگ شده بودا

تو دلم گفتم آره جون عمت....بمیری که راحت شم از دستت.

الکی نیشمو باز کردم.

گفت :چقد لباس اسکی بهت میاد خانومی!!!!!!

اوووووووووووووووووععععععع ععععععققققققق

_مرسی جناب هوشنگ....دلم لک زده بود واسه یه اسکی درست و حسابی....

_آخی پس خوب شد دعوتت کردم.......بیا بریم تو یه قهوه بخوریم..........بفرمایین...

تو دلم غر غر کردم ....ای خدا من کجا دلم لک زده آخه!!حالم دیگه داره به هم میخوره!!

باهم رفتیم تو خونه.یه سالن خیلی بزرگ بود که شبیه کافه رستوران ها چیده بودنش.

تو هر قسمت سالن میز و چهار تا صندلی دورش بود.

ته سالن هم یه آشپزخونه بود.

یه گوشه دیگه هم یه پیانوی بزرگ سیاه بود.ولی کسی پشتش نبود.من عاشق پیانو بودم آب دهنم راه افتاد!

فربد پشت یه میز ایستاد و صندلی رو واسه من کشید جلو.

تو دلم گفتم چه با کلاس!!!!!

وقتی نشستیم فربد گارسونو صدا کرد و سفارش دو تا قهوه داد با کیک!

تا اومدن قهوه من سرم پایین بود و در کمال تعجب فربد هم وراجی نمیکرد.امیرم که طبق معمول پشتم ایستاده بود.


romangram.com | @romangram_com