#من_پلیسم_پارت_54
خندید:نگرانم کردیا!بچه ها میگن امنه.خبری نیس.
چه میدونم حالا!امنه...انگار میخوایم دزدی کنیم.سرهنگم زیادی بزرگش کرده!!!
تو ماشین نزدیک توچال امیر گفت همینجا اینارو بپوش.امیدوارم استعداد داشته باشی.باید زود یاد بگیری.
ددم وای!!!!!
لباسایی که واسم خریده بود برداشتم.انقد قشنگ بودن!!
ست صورتی مشکی.با عینک مشکی و کلاه بافتنی صورتی.
رسیدیم.وای که چقد سرد بود!!!
ولی خیلی قشنگ بود.همه جا سفید و صاف.انگار بستنی گنده بود!!
همه گروه گروه اومده بودن.زیاد شلوغ نبود.شاید بخاطر اینکه اول هفته بود!!!
رفتیم با امیر یه جا که خلوت تر و سطح زمینش صاف بود.امیرم لباس اسکی پوشیده بود.یه دست مشکی.عین خشم شب!!!!
چوب اسکی هایی که خریده بودیم انداختیم زمین.امیر رفت با یه آقاهه برگشت گفت مربیه!!
خلاصه که با کمک استعداد بی نطیر من تا ساعت چهار بعد از ظهر یه تنه تمام اصول اولیه اسکی رو یاد گرفتم.
ناهارم نخوردیم.دیگه آخراش صدام درومد:امیر ترخدا دارم میمیرم از گشنگی.بسه دیگه.
_باشه.فردا صبح زود باید بیایم بری تو پیست.
واااااااااااااااای.حالم به هم خورد.عجب غلطی کردم پلیس شدم!!!
وقتی جمع کردیم رفتیم سمت رستوران میخواستم کل رستورانو با تموم مخلفاتش بخورم!!!
وای وقتی آدم سیر بشه چه بهشتی میشه دنیا....اون لحظه بیخیال همه چی شدم و شروع کردم یه دلی از عزا در آوردم.
جاتون خالی شیشلیک بود با نوشابه و سالاد.
وقتی خواستم بلند شم امیر گفت:چیز دیگه نمیخوای؟یه ذره فکر کن شاید ته دلت هنوز گشنه باشه!!
romangram.com | @romangram_com