#من_پلیسم_پارت_53

_شیوا جان فربدم.یادم رفت یه چیزی بگم.میخواستم دعوتت کنم واسه جمعه باهام بیای اسکی.میای؟

با تعجب به امیر نگاه کردم./فت ببپرس چرا.

_خب میشه بپرسم دلیل دعوتت چیه؟حرف دیگه ای مونده؟

امیر به نشونه تائید سرشو تکون داد.

_راستش فقط یه دعوت معمولیه.تا اونموقع هردو کارامونو راست و ریس کردیم.دیگه قطعی کنیم و شروع کنیم به کارمون.این قرار اسکی هم تفریحه هم بهونه آشنایی بیشتر و هم یه پ

گپ عالی وسط برف.چی میگی؟قبوله؟

نگام به امیر بود.امیدوار بودم بگه نه.ولی گفت قبول کنم.

نفهمیدم چی به فربد گفتم.ولی به محض اینکه قطع کردم جیغم رفت هوا:چرا گفتی قبول کنم؟من اسکی بلد نیستم.گند میزنما!

خندید:نترس.تا جمعه پنج روز وقت داری.تمام پنج روزو باهات کار میکنیم.بقیه کارارم بسپر به ما.فقط تمرکزتو بزار رو کارایی که ضایع نکنی.

خوبه والا.تو عمرم رنگ پیست اسکی رو ندیده بودم.حالا پنج روزه باید حرفه ای شم!خدا بعدیشو به خیر کنه!

آقایی که شما باشی یا خانوم باشی هیچ فرقی نداره!اصل داستانو بچسب!!!

آقا از همونجا رانندهه دور زد رفتیم سمت منیریه.یه ست کامل امیرخان لوازم اسکی پیاده شد!

من که چیزی سر در نمی اوردم.امیرم سپرد به فروشنده.اونم نه گذاشت نه برداشت هرچی جنس گرون رو دستش مونده بود انداخت به ما.

کارمون تو مغازه که تموم شد سره خرو کج کردیم سمت توچال.

حالا چه وقت توچال رفتن بود آخه.من گشنمه!

به امیر گفتم:اگه واسه تعقیبمون مامور گذاشته باشه چی؟ضایع میشیما

_نترس.سه تا ماشین اسکورتمون میکنن.کسی دنبالمون نیس.

شونه بالا انداختم:خود دانی

انگار نگران شد.با موبایلش اس ام اس داد.

بعد چند ثانیه جوابش اومد!مرسی سرعت ایرانسل!!!!!!

romangram.com | @romangram_com