#من_پلیسم_پارت_46


خيلى باحال بود.اونم چشاش با حرکت دست من حرکت ميکرد.

اين اولذن قدم بود.

دستامو پشتم رو تخت گذاشتمو بهش تکيه دادم:خب جناب هوشنگ...راجع به چى قراره صحبت کنيم؟

نگاش اروم از پام اومد رو چشام....داشتم موفق ميشدم صداش بم و خش دار شده بود.مخصوصا که زهرماريم کوفت کرده بود.چشاشم خمار بود....ديگه واويلا!!!!

با اون صداى ضايعش گفت:منو فربد صدا کن....اشکال نداره شيوا صدات کنم؟

خنده مستانه کردم:اصلا اتفاقا خودمم ناراحت بودم....

با ناز اضافه کردم:جناب هوشنگ گفتن واسم يه کوچولو سخته!

دستامو به علامت کوچيک نشونش دادم.

بعد صدامو اروم کردم:خب فربد!...نميخواى کارتو بگى؟

ابدهنشو همچين قورت داد که صداشو شنيدم.

صداش ازقبل اروم تر شد:داشتم به .....کارى که قرار.....قرار بود.....اه...

سرشو کلافه تکون داد و گذاشت رو دستاش.

يه لبخند موذى اومد رولبم.ولى سعى ردم پنهونش کنم.دستمو گذاشتم رو پاشو به يه لحن لوس و چندشى گفتم:چيشد فربد جان؟حالت خوبه؟

مخصوصا دستمو رو پاش تکون ميدادمو فشارش ميدادم!

بدبخت داشت ميمرد من داشتم کيف ميکردم!نميدونستم انقد تحريک کنندم!!!!!!

از جاش بلند شد و با خودش حرف ميزد:اخه چرا اينجورى شدم؟...بدمصب سر هيچکس اينطورى......اه.....برو...برو....

هى راه ميرفت و به خودش بدوبيراه ميگفت.انگار مقابل هيچ زنى انقد ضعيف نبوده!

در زدن و پيشخدمت بعد يه قرن نوشيدنياى به ظاهر داغمونو اورد.وقتى مزه کردم ديدم سرد شده.اخم کردم گفتم:اينکه سرده!

فربد انگار منتظر يه تلنگر باشه تمام عصبانيتشو سر اون بدبخت خالى کرد!:يعنى چه؟؟؟؟؟بعد يه ساعت اينارو اوردى درحالى که سرده؟؟؟؟؟؟چه غلطى ميکردى؟


romangram.com | @romangram_com