#من_پلیسم_پارت_44


يه پوزخند بهم زد:نه بابا...تو چرا به خودت ميگيرى؟منظورم اين مسخرخ بازياس...الا چه نيازى به اين کاراس.کلى ازش مدرک داريم خيلى راحت ميتونستىم گيرش بندازيم.ديگه چه نيازه به مهمونى بازى داشت؟خدا ميدچنه تو همين سه چهار ساعت چقد گناه کردم!تازه نمازمونم نخونديم!تو ناراحت نيستى؟تو که وضعت از منم بدتره!

گ

نگاش کردم.با من بود.سرمو انداختم پايين:فکر ميکنى من خيلى از وضع الانم خوشم مياد؟به هواى ماموريت کلاه شرعى سرمون گذاشتن.منى که بقول مرضيه اغتاب مهتاب نديدم الام وسط يه مشت مست و پاتيل با اين پا,چه ها که اسمشون لباسه وايسادم!همشم دست به دست ميشم!

داشت گريم ميگرفت.از فر گناهام داشتم ديونه ميشدم.حس ميکردم خدا داره با تاسف به بنده گناهارش نگاه ميکنه.ادامه دادم:الان وضع من با اون رياکاراى تو ادارمون هيچ فرقى نداره.

عسگرى نشست بغلم:تو چيکار ميتونى بکنى؟به هواى لياقت هممونو گذاشتن لاى منگنه.منم خودمو گول زدم.که دارم از وطنم دفاع ميکنم.تو دعا کن اين يارو زودتر اعتماد کنه.بايد مدرکامون بيشتر شه....اوه داره مياد.

امير سريع بلند شد و عسگرى بيشتر بهم چسبيد.

فربد با دوتا گيلاس اومد طرفمون.به عسگرى گفت:اخ تورو يادم رفت عليپور.برو خودت بردار.

يکى ازون گيلاسارو داد دستم.با اين حرفش مثلا ميخواست عسگريو دک کنه......

عسگرى خنديد و بيشتر بهم چسبيد:ممنون فربد جان.فکر کنم بانو مشکلى ندارن من باهاشون شريک بشم.

نگام افتاد به امير داشت اشاره ميکرد.من که نفهميدم!

رومو کردم سمت عسگرى:ممنون جناب عليپور , من مايل نيستم بيشتر ازين از عالم واقعيت دور بشم.شما بفرمايين.

گلاسو دادم دستش.وقتى دوباره به امير نگاه کردم ديدم دارهچشم غره ميره.

اه اينم که فقط بلده با چشاش ادا اطوار بياد.

بلند شدم پتلتومو انداختم سمت امير و رفتم سمتدر ورودى.

فربد خودشو بهم رسوند:بانو ميخواستم باهم خصوصى صحبت کنيم.

وايسادم:اکى....بفرمايين.

-ااااامممممم....اگه ميشه تشريف بيارين تو اتاق مطالعه من.

موافقت کردم و اونم با گذاشتن دستش پشت کمرم منو راهنمايى کرد.

به پشتم نگاه کردم.عسگرى دم گوش امير پچ پچ ميکرد


romangram.com | @romangram_com