#من_پلیسم_پارت_43
حالا اون تيکه رفته بود لاى پام.قسمت پشتى دامنمم ول بود.يعنى دست عسگرى بدون واسطه زير پام بود!!!!انقدم چاک باز بود که شورت طلايى براقم از زير پيدا بود!!!!
عسگرى راه ميرفتو نگاها پشتمون کشيده ميشد.
يعنى خودم موندم چقد با اون کلاه شرعى که سر خودمون گذاشتيم چه راحت بى حيا شده بودم!!!!اگه مامانم اينجا بووووووود................
عسگرى بدبخت نفس نفس ميزد و سرشو گرفته بود بالا.
اروم گفتم:خيلى سنگينم؟
يهو وايساد و زل زد تو چشام!:تو سنگينى؟؟؟؟تو از کاهم سبکترى!
با خنگى تمام پرسيدم:پس چرا نفست گرفته؟
پقى زد زير خنده.ناراحت شدم!منو بگو واسه اين بيشور نگران بودم!
سرشو تکون دادو رفت سمت ابنماى بزرگ وسط باغ!
حياطش ماشالا مث باغ بود!
منو اروم گذاشت لب حوض!!!!!
منم از خدا خواسته پاهامو گذاشتم توش....
يعنى لذتى بهم دست داد که نگو ابش يخ يخ بود و گرماى بدنم کامل خوابوند.
طورى که لرز کردم.تو اون سرما لخت و عور اومدم اينجا!لابد فربد پيش خودش گفته اينم پابپاى ما زهرمارى کوفت کرده الان داغه هيچى حس نميکنه!!!
عسگرى فهميد يخ کردم گفت:الان ميرم پالتوتو ميگيرم.
تا خواست برگرده امير گفت:نميخواد خودم اوردم.
پالتورو انداخت رو شونمو کنارم نشست!
گفت:هيچ وقت فکر نمىکردم همچين ماموريت مسخره اى به پستم بخوره.
اخم کردم:مسخره؟؟؟بخاطر وجود من مسخره شده؟
اخم کردم:مسخره؟؟؟بخاطر وجود من مسخره شده؟
romangram.com | @romangram_com