#من_پلیسم_پارت_42


اهنگ اولش اروم بود بعد با تغيير ريتم مام رقصمون مثلا شروع شد.با داداى خواننده تو بغل طرف که حالا صورتشو ديد و فهميدم فربده اينطرف و اونطرف ميرفتم!

پس واسه همين همه رفتن کنار !

من عملا هيچکارى نميکردم .فقط فربد بود که هدايتم ميکرد.شانس اوردم !

با تموم شدن اهنگ فربد منو رو دستاش خوابوند و ميخواست صحنه ددرست کنه.منم که لب مرز استفراغ بودم , البت گلاب به روتونا! , سرمو بردم عقب يه چشمک زدم :شما که نميخواى مجانى ازم کام بگيرى؟؟؟

بدبخت جا خورد.ولى بعد يه لبخند زد و گفت:چ____________شم!شما جوووون بخواه!!!!

اشغال ميتونستم چش و چال واست نميذاشتم.

همه واسمون دست زدن فربدم نميتونست دهن گشاد خوشگلشو جمع کنه!

حالم از جمعشون کلا به هم ميخورد.ثانيه به ثانيه مشروب و زهرمارى ميريختن تو شيکم واموندشون.منم خير سرم هر دفعه يه گيلاس ميگرفتم دستم ولى تا وقت گير ميوردم يواشکى ميريختم يه جا!

تقريبا تا اخراى مهمونى من هى دست به دست ميشدم.از فربد به عسگرى , از عسگرى به فربد.همه چى داشت طبق نقشه پيش ميرفت.رقابت فربدو عسگرى همون چيزى بود که ما ميخواستيم.

ماشالا اميرم همچنان پست ابولهول بودنشو حفظ کرده بود.موندم چرا خسته نشد.!

پاهام داشت ميترکيد!مخصوصا من که به اين پاشنه ها عادت نداشتم.با چشم به امير اشاره کردم بياد پيشم:واى ترخدا بسه بريم.پاهام داره ميترکه!!!

خنديد و نشست رو زانو .دامنمو کنار زد.با حرکت اون دامن لختم که به زور موقع نشستن ميکشوندم رو دوتا پاخام ليز خورد و فت پاهام پديدار شد!

پاهاى سفيد و مرمرى من تو اون نور کم همچين برق زد که فربدى که تو عمر سى سالش هزارتا زن جور واجور تو بغلش بودن از اونور سالن اومد سمت من.

امير چند لحظه خيره موند ولى سرشو تکون داد و مشغول باز کردن بند کفشم شد.بنداى ضربدرى تا زير زانوم جا انداخته بود!

منم که بىتوجه به اطراف با خلاص شدن پاهام گذاشتمشون رو زمين که سنگ خنک بود.

اخيش.......جيگرم حال اومد!!!!

فربد خودشو رسوند:اگه اذىت شدين برين تو باغ و پاهاتونو بزارين تو ابنما...

يعنى پيشنهادشو رو هوا زدم....تا خواستم بلند شم.. عسگرى خخودشو رسوند و زير پا کمرمو گرفتو بلندم کرد!واااااى از اينه خودمو ديدم ....چه صحنه رويايى شده بود!!

فکر کنيد....چاک دامنم باعث شده بود يه قسمت کت جلوم بود جدا باشه.


romangram.com | @romangram_com