#من_پلیسم_پارت_36
-رفتى اونجا هواست باشه همشونن قاچاقچين.تو تنها زنى هستى که خودت قاچاق ميکنى.بايد توجه مردى به اسم هوشنگو جلب کنى.همون که عکسشو بهت دادن
ديديش؟
-اره اره.
-پس حواست باشه.طرف خيلى زرنگه.اگه يه سوتى بدى همه چيو ميفهمه.
رفتم تو فکر.پس بايد توجه اون اقا خوشگلرو جلب کنمگفتم:هوشنگ اسمشه؟
-نه فاميليشه.مگه اون سي دى رو نديدي؟
اخ خاک توسرم از ترس هوايى شدن از ديدن عکس هوشنگ سريع خارج شده بودم ازش!
-چرا چرا ديدم.يادم رفته.
-اسمش فربده.فربد هوشنگ.راه باباى گور به گور شدشو ادامه ميده.دنبال باباش بوديم ولى خودکشى کرد دستمون بهش نرسه.ازون مارموزان.خانوادگى اينجورين.خواهرشم اونر اب کمکش ميکنه واسش مشترى پيدا ميکنه.
-اطلاعاتت زياده!
-چند ساله دنبالشونم.پروندش خيلى وقته زير دستمه.چندتا از همکارامو اينا کشتن.بدجور ازشون کينه دارم.گير خودم بيوفته امونش نميدم ولى بايد طبق دستور عمل کنم.
-تو که چند ساله دنبالشى حتما ميشناستت.
-با اين قيافه که واسه من درست کردن مامانم نشناخت با کيفش کوبوند تو سرم.حالا توقع دارى اين يارو که دو سه بار منو ديده بشناسه؟خود تو با اين گريمت از زمين تا اسمون با اون ستوان محمدى فرق دارى.البته فقط چشماته که تغيير نکرده.حالت نگاهت همونه!
کفاثت هيز چشاى منو ديد زده!
ماشين وايساد.رسيده بوديم.با هزار بدبختى پالتومو که الان دوباره بايد درش ميوردم پوشيدم.
من جلو رفتم و امير مث سايه پشتم اومد.
قصر بود.از در که وارد شديم همينطورى خدم و حشم بود که واسم دولا راست ميشد.با اين که خيلى باشکوه بود ولى نهايت سعيمو کردم تابلو بازى در نيارم.خيلى زور زدم.فک کنم از زور قرمز شده بودم.چقد عادى رفتار کردن تو اين شرايط واسه امثال من سخته!!!!!
جلو در يه اقاهه اومد گفت:خانم....پالتوتونو لطف کنيد.
امير کمک کرد درش اورد داد به اقاهه.جلوى اينه بزرگ روبه رويى موهامو صاف کردم.ميخواستم شالمو بندازم رو دوشم که با چشم غره امير کلا منصرف شدم.کيفمو تو دستم جابجا کردم و با بسم ا... رفتم تو.
romangram.com | @romangram_com