#من_پلیسم_پارت_33

خداااااااااااا......!!!!چن دقيقه رو زمين موندم ديدم هيچ بنى بشرى نيومد..خودم پاشدم رفتم بيرون.تو پذيراايى هيچکس نبود.ولى رو کاناپه هاى حال امير لم داده بود چايى کوفت ميکرد.وايسادم نگاش کردم بلکه يه تکونى به خودش بده جلو يه خانوم محترم ولى انگار نه انگار من اونجام!

اه اصلا ولش کن غول بيابونى بى ادب.رفتم سمت اشپزخونه.خونه رو که درست و حسابى نديده بودم.بايد وقت ميذاشتم واسه ارضاى کنجکاويم.

اشپزخونه اوپن بود.نزديکش که رسيدم سمت راستم يه راهرو ديدم.از سمت حال و پذيرايى اصلا پيدا نبود.داشتم ميمردم برم ببينم چه خبره ولى اى غارو غور قورباغه تو شکمم اجازه نداد.پر کردن خندق بلا از هرواجبى اوجبتره!!!!!!

اااااااااااه عجب اشپزخونه اى!اشپزخونه ما يک پنجم اينجاس!يه يخچال داشت اندازه تخت خواب مامان اينا!رفتم درشو باز کردم....همه چى بود!از شير مرغ تا جون ادميزاد.

يذره نگاه کردم ديدم هيچکدومش جواب دل عزيزمو نميده.هوس چلو کباب کرده بودم اخه....

رفتم تو حال وايسادم جلو چشم امير.يه نگاه خمار از پاهام تا سرم بهم انداخت.

تابلو بود خوابش مياد.نه که کوه کنده!؟

صداش درنيومد.فقط زل زده بود.گفتم:چلو کباب ميخوام.پاشو برو بگير.

ابروهاش فک کنم تا فرق سرش رسيد.پاشد رفت سمت اون پله ها.گفتم:هووووووووو باديگارد....گشنمه هاا.

برگشت:نوکر بابات سياهه....برو خودت بگير.

-خجالت بکش.اين چه طرز صحبت با يه خانم محترمه؟؟؟

-خانوم به اصطلاح محترم!اگه دقت کنى ميبينى ساعت چهاره.نهار نداريم.

-ولى من گشنمه!

-به من ربطى نداره.

داشت ميرفت که ديدم بايد از حربه ديگه که کاملا کارساز بود استفاده کنم!!!!!<<مظلوم نمايي!>>

رفتم از پشت دستشو گرفتم.لبامو ور غلمبيدم..چشامو عين چشاى گربه شرک کردم.صورتم با صورتش چند سانت فقط فاصله داشت!





بدبخت هنگ کرده بود!لابد با خودش ميگه اين ديگه چه جونوريه!اولش که گوريل بود....حالا شده گربه!!بعدشو خدا بخير کنه!

ديدم داره اثر ميکنه.اخه صورتش کم کم داشت ميومد جلو!

romangram.com | @romangram_com