#من_پلیسم_پارت_29
منم گفتم بزار اين طفل معصوما ذوقشون کور نشه!!!با کمک جفتشون رفتيم يه جاى ديگه.
وقتى وايساديم الى اروم دم گوشم گفت:حالا چشاى قشنگتو وا کن!
..........
.......
واااااااااااااااااااااااا ااااااااى........اين منم؟(اين جمله رو با جيغ گفتم!)
همينطورى برروبر با دهن وا مونده به عکس توى اينه که با برچسباى باربيمون تو بچگي يکى بود نگاه ميکردم!
اصلا نميونستم هضم کنم که اين من باشم!موهاى طلايى با رگه هايى از رنگ بلوطى....فر شده مثل عروسکاى چينى اروپايى!صورتم به معنى واقعى شده بود عين عروسکاى باربى.بينى کشيده و کوچيک و سر بالا....چشماى کشيده مشکى قاب شده با سرمه و ريمل....ابروهاى هشتى به رنگ موهام...لباى قلوه اى و صورتى...چونه باريک و کوچيک...لپام سرخ بود..
يعنى اصلا باورم نميشد من باشم.دستا و بازوهام بدون مو چقد سفيدو شفاف بود.هيکلم بخاطر لاغر بودنم در عين ورزشکار بودن سفت و کشيده نشون ميداد....
البته تو عمرم لباس تنگ نپوشيده بودم که تنگى لباساى الان تو تنم چيز ديگه اى شده بود....
من محو خودم شده بودمو الى و کتى داشتن ذوق مرگ ميشدن.
اولين کسى که به خودش اومد الى بود.دستمو گرفتو کشيد سمت کمد.
از توش ىه لباس دراورد و کمک کرد بپوشم.يه بلوز پانچويى بود.حرير ابى.
رو تاپ صورتيم بنفش شده بود.ولى با شلوار تنگم خيلى قشنگ شد.کمرشو با دوتا بند محکم کرد.
دوباره دستمو کشيدو ايندفعه بردم بيرون.
من اصلا نفهميدم چى شد.تا بخودم اومدم ديدم با اون سرو وضع وايسادم جلو يه مشت مرد که صد البته هيچکدومو نميشناختم!
اقايون با ديدن من همه از جاشون بلند شدن...منم عين اسب ابى دهنم باز بود....
اخه اينا کى بود؟قبل ازينکه بريم تو اتاق دو سه تا مرد بودن که اومده بودن شنودو دوربين بزارن
اينا همه مرداى ريش تيغ زده و با کتو شلوار بودن.يکيشون که از همه هيکلى تر بود اومد نزديکم.چشم از چشام برنميداشت مرتيکه هيز!
انقد شوکه شده بودم که اختيار پاهام دست خودم نبود.
ميخواستم در برم ولى عينهو ابولهول وايساده بودم سر جام.يارو گندهه اومدپشتم وايساد و دستاشو رو هم گذاشتو سرشو گرفت بالا.خط نگاهشو گرفتم ببىنم کجارو ميبينه.اخه اصلا فوضول نبودم!!
romangram.com | @romangram_com