#من_پلیسم_پارت_25

سرمو تکون دادم.

کتى :ديگه از الان برو تو نقشت.تمرين کن که اونجا سوتى ندى.لباساتم در بيار که کارمو شروع کنم....

يا خدا....اين چه کاريه که بايد لخت شم؟؟الى رفت بيرون و کتى کمکم کرد.هى من نميزاشتم اون هى ميگفت چيزى نيست عادت ميکنى.

يکى نبود بهش بگه به چى عادت ميکنم آخه!!!!

آقا نگم چيشد بهتره.خدا بداد دختراى افتاب مهتاب نديده برسه....

برزخو جلو چشام ديدم.

يه مايع داغى ميماليد رو پوستم تا بفهمم داغيش چه مزه ايه يه پارچه ميزاشتو به ثانيه نکشيده همچين مىکشيد که تا دو ديقه گيج بودم.تا ميومدم بفهمم پاهام چيشد مرفت رو شکمم.

تا بخودم بيام اون پارچه کثىفاشو انداخت تو سطل اشغال و شروع کرد کرم مالى.

از انگشت پاهام بگير تا فرق سرم.

حالا اينجاش جالبه.کار کتى تکوم شد من هنو تو فاز خجالت لخت بودنم بودم!!!!

منى که هروخت ميرفتم حموم خجالت ميکشيدم به خودم نگاه کنم حالا جلو يکى ديگه دراز به دراز خوابيده بودم!!!!

کتى يهو رفت بيرون!الى اومد تو....خاک تو گورم.کتى کم بود.اليم دارو ندارمونو ديد.

يه پاکت دستش بود.پاکتو خالى کرد رو تخت.يه سرى لباس بود که تو اون حالت من اصن نگاش نکردم.يه دستم رو سينه هام بود يه دستم جلوم!

الى دو تيکه پارچه قرمز برداشت اومد جلوم.

بعد ازينکه با کمکش پوشيدم فهميدم لباس زير بوده!!!چقدم خوشگل بود.

من تاحالا ازينا نديده بودم.

به تن ادم حالت ميداد!

اخيش حالا يذره بهتر شد.

کم کم سوزش بدنم داشت زياد ميشد.به الى گفتم.گفت:طبيعيه.الان کتى مياد.بايد يه ربع تو مواد بخوابى...

چىچى؟؟؟؟؟؟

romangram.com | @romangram_com