#من_پلیسم_پارت_24
همه صحبتا رمزى صورت ميگيره.
واما سروان عسگرى.خودشون وظيفشونو ميدنن ولى مىگم تا شمام امادگى داشته باشين.سروان عسگرى به عنوان قاچاقچى تازه وارد تو مهمومى امشب شرکت ميکنه.از قبل باهاشون هماهنگ کرده.در واقع ستوان محمدى بايد حواستون باشه شما سروان رو نميشناسين.
ستوان محمدي هم به عنوان ليدر دخترايى که قراره قاچاقى از مرز رد بشن هستين.امروز توضيح بهتون داده ميشه که متوجه جريان بشين.بقيه هم به شکلى تو ماموريت شرکت دارن که البته بخاطر امنيت خودتون شناساييشون نميکنيم.فقط بدونين همه جا مامورين حضور دارن.اتوبوس حاضره.همه به خونه هاى خودتون که تا اخر مامورىت در اختيارتونه ميرين.
ديگه صحبتى نمونده.
همهمه شروع شد.همه با هم حرف ميزدن.من نميدونم چه اشکالى داشت يه زن ديگه مزاشتن ور دست من.تنها خيلى بده!!!!
سرم پايين بود که ديدم دو جفت پوتين واکس خورده اومد جلو چشم.
يه اقاى ريشو!با لباس مامورين ويژه يا بقول مريم کماندويى اومد جلو.
نگاش کردم.گفت ستوان محمدى بنده سروان خسروى هستم.تو اين ماموريت دست راست شمام.تو اون برگه هايى که بهتون دادن ذکر شده.
سريع بلند شدم.سلام نظامى دادم:بله سروان.اطلاع دارم.
-ازاد.خانم محمدى تو اين ماموريت ديگه بايد حواستون باشه ما باهم چجورى بايد رفتار کنيم.من به نوعى باديگارد شما بحساب ميام.
-بله....بله..متوجه هستم.
نميدونم اين همه ادبو متانتو از کجا اورده بودم!!!جاى مريم خالى!!!
سرهنگ احمدى اومد نزديکمون:ستوان...همونطور که ميدونيد تو اين مدت خسروى باديگاردتون و دست راستتونه.بايد نقش يه زن محکم و خودراى و مغرور و پول پرست رو بازى کنى که با زير دستاش رفتار بدى داره.خودت زنى ولى اينجا ليدر دخترايى وو مثلا اونارو اماده ميکنى تا برن به جاهايى که فروخته شدن.براى جاهاى مختلف بايد اموزششون بدى که البته مستقيما نيست.تو فقط نظارت ميکنى.بريم که واسه امشب کلى برنامه داريم....
همه عين راهيان نور سوار اتوبوس قراضه شديم.
دونه دونه پيادمون ميکرد سر راه.تو يکى از محله هاى بالاشهرم منو باديگاردمو يه مرد ديگه که سنش بالاتر بود پياده شديم.
ترس برم داشت.رفتيم تو خونهه.
دوتا زن و دوتا مرد اونجا بودن.سلام که کرديم زنا دستمو گرفتن بردتم تو يه اتاق.
يکيشون که خوشگلتر از اون يکى بود گفت ريحانه جون اينجا اتاق توئه.ما فقط امروز و روزايي که به ارايشگر نياز دارى هستيم.اسم من کتايونه ولى کتى صدام ميکنن.ارايشگر مخصوصتم.
اون يکي گفت:منم اسمم النازه ولى الى صدام کن.خياط و طراح لباستم.ما هر دو فقط بعضى وقتا که صدامون کنى ميايم.درواقع تو ميونت با خانوما خوب نيست.اکى؟
romangram.com | @romangram_com