#من_پلیسم_پارت_134


شاید سرتیپ میتونست کمکم کنه!شاید میتوست واسم تخفیف بگیره!....هرچی باشه من به خاطر این همکاری مجرم و همدست به حساب میام!

تو جلسه نقشه کشیدیم.که تو این یه هفته محمدحسین و زیر نظر بگیرن.به طور نامحسوس و منم به حرف بکشمش.باید صداشو ضبط میکردم.البته اگه راستشو میگفت!

تو اتاق سرتیپ نشسته بودم و عصبی پامو تکون میدادم.از هر اتفاقی میترسیدم ولی از طرفی وجدانم میگفت حقمه!جزای یه حس دروغ به یه خلافکارو باید ببینم!

-خب؟میشنوم؟؟

صدای آرامش بخش سرتیپ باعث شد قفل دهنم باز بشه و همه چیز و بگم!از احساس گناهم بابت حجابم و عشق بچه گانه ام و این از خواب بیدار شدن ناگهانی!

سرتیپ نارحت شده بود ولی با اطمینان گفت:نترس کمکت میکنم.باید این پرونده رو ببندی.تو باید اینکارو بکنی که بتونی خودتو تبرئه کنی.

فرداش افرادمون دورو بر آدرسی که محمدحسین داده بود مستقر شدن.

منم زنگ زدم بهش:سلام محمدجان.خوبی؟

بیحوصله گفت:سلام.چه خبر؟دارم راضیشون میکنم.مامانم میدونه جوابم مثبته ولی ریخت ضایع اون یارو که باهاتون اومده بود کارو سخت کرده.چرا اینریختی اومده بود؟

-چه میدونم.مگه مهمه.تو باید هرجوری شده اونارو راضی کنی.فهمیدی؟زودتر....

-محمدحسین...نمیخوای بگی اونچهار سال چیکار میکردی؟

نمیدونم لحنم چه جوری بود که بعد یه مکث طولانی گفت:میگم.فردا میام دنبالت.میبرمت یه جایی و بهت میگم.

ترسیدم!!!ولی مطمئن بودم خطری تهدیدم نمیکنه.گفتم:باشه.

بدون خداحافظی قطع کرد!

فرداش با یه پراید نوک مدادی اومد دم خونمون.اصلا به تیپ فربد هوشنگ با اون لیموزین مشکی نمیومد پشت پراید بشینه!

با خنده سلام کردم.اونم عین همون موقع ها که عاشقش شدم جوابمو داد.ولی من دیگه عاشقش نبودم!!!

داشتیم میرفتیم سمت پارک جنگلی لویزان!منم لحظه به لحظه به ترس لعنتی تو دلم اضافه میکردم!

رفت بالا ترین قسمت و یه جای خلوت نگه داشت.سعی کردم قیافمو شاد نشون بدم.منو برد سمت دوتا کنده درخت و روش نشست.منم نشستم و زل زدم به دهنش.

گفت:مجبور بودم فرار کنم.لو رفته بودیم.منم وقت نداشتم تورو با خودم ببرم.مجبور شدم برم فرانسه.کارامو راست و ریس کردم و منتظر شدم آبا از آسیاب بیوفته.تو ادارتون جاسوس داشتم.فهمیدم پرونده رو بستن.منم اومدم دنبالت.اونجا یه زندگی خوب تو انتظارمونه.


romangram.com | @romangram_com