#من_پلیسم_پارت_131
مجبور بودم قبول کنم.باز همینم خوبه!
.
....
....
....
حدود دو هفته ای میشد که خونه نشین شده بودم.منتظر محمدحسین بودم.ولی هیچ خبری ازش نبود.کم کم داشتم شک میکردم.
وقتی خیلی بی مقدمه از همکارا خداحافظی کردم و تو بهت گذاشتمشون،تنها کسی که عکس العمل نشون داد خسروی بود.از اتاق بیرون رفت و دیگه ندیدمش!حالا خوبه مرخصی میرم.اگه اخراج شده بودم چیکار میکرد؟!
داشتم تو اتاقم مگس میپروندم که در اتاقمو زدن.
مامان اومد تو ...از اونموقع باهم سرسنگین شده بودیم.با قیافه ناراحت گفت:امشب خواستگار داری.
پوزخند زدکه یعنی فکر کنم همونیه که منتظرش بودی!
درو بست و سریع رفت بیرون.یعنی محمدحسین بود؟
تا شب هی اینورو اونور رفتم.استرس داشتم.از یه طرف شکم لحظه به لحظه داشت بیشتر میشد!!!!نمیدونستم چیکار کنم.داشتم حتی به احساس خودمم شک میکردم!
وقتی زنگ در به صدا درومدیه جیغ خفیف کشیدم!!!ته دلم انگار رختشور خونه بود!!چادرمو انداختم سرمو رفتم بیرون!
دیدم مامان و بابا بغ کرده نشستن رو به روی یه مرد مسن و یه زن جووون.زن رو همون لحظه شناختم.همون فرناز بود.خوااهر فربد هوشنگ با کمی تغییر تو چهره ولی من شناختمش.با وضع بدی اومده بود.سلام کردمو نشستم.مرده رو نمیشناختم ولی ریخت و قیافه اونم اصلا خوب نبود!نه خوشایند مامانو بابام نه خوشایند من!موهای سفید و خاکستریش بلند بود و با کش بسته بود.ریش بزی گذاشته بود و اونم خیلی بلند بود که بافته بودش!خیلی مضحک شده بود!ابروهاش تو چشش بود و سیبیل نداشت!لباسشم انگار یه پسر بچه 17 ساله اس!!!تیشتر قرمز و شلوار سبز!
حالم از ریختش به هم خورد!بغل دستش محمد حسین بود.ریختش تقریبا شبیه فربد هوشنگ بود ولی با تفاوتهایی که باعث میشد نفهمی کیه!
با خودم گفتم این پیرمرده خلو چل کیه این با خودش اورده!؟
نگاش کردم.سرش پایین بود و تو فکر بود!هیچکس حرف نمیزد فقط گهگاهی صدای خرپ خرپ خوردن خیار اون یارو میومد.به خودم جرات دادم و گفتم:میشه چند لحظه با شما صحبت کنم؟
روی حرفم به محمدحسین بود.باید واسم میگفت چه خبر شده!
وقتی دیدم هنوز تو فکره گفتم:جناب؟
سرشو بلند کرد گفتم:بفرمایید از این سمت لطفا!
romangram.com | @romangram_com