#من_پلیسم_پارت_130


-پس شما جز همون قشر مرد سالاری که برای زن ارزش قائل نیستی!هان؟تو که مردسالاری چرا پسرتو کشتی؟

یه دستی زدم!و خدا خدا میکردم به نتیجه برسم!

تعجب کرد.موند چی بگه.بعد با داد گفت:من پسرمو نکشتم!چرا باید بکشمش؟من پسر خودمو بکشم؟اون خودش باعث شد.......

حرفشو نصفه ول کرد.با پوزخندی که نشسته بود رولبم و نتیجه پیروزیم بود گفتم:پس حتما خودش مرده!هوم؟از شدت کتک و خونریزی!؟

به تته پته افتاد:نه ....چی چی........من چه میدونستم که....

یهو افتاد به گریه...اینم جز حربه همیشگی مجرما بود.وقتی نمیتونن از خودشون دفاع کنن یا دفاعی ندارن که بکنن گریه میکنن.چه خلافکار غول تشنش چه دختر بچه قاتل دیوونش!

داد زدم:پس تو کشتیش؟اعتراف میکنی؟انقدر زدیش که زیر دستات جون داده!پسرت که انقدر واست مهم بوده؟مامانش کجا بود؟

با گریه گفت:زندانیش کرده بودم.تهدید کردمش که اگه بگه اونم میکشم...

-چرا انداختیش توی سطل آشغال!؟میتونستی نجاتش بدی!پزشکا گفتن تا یه روز زنده بوده....وقتی گربه ها تیکه تیکه گوشتشو میکندن و میخوردن از شدت ترس میمیره....ذره ذره میمیره...میفهمی؟زجرش دادی!

-غلط کردم...گوه خوردم...نجاتش بدین....

افتاد رو زمین!اعتراف کرد...ولی چه فایده؟

اون خودش ولی دم بود...فقط 5 سال زندانی میشد!همین...هیچ قانونی وجود نداشت که بشه اعدامش کرد!

داشتم کنترلمو از دست میدادم.با اعتراف نصفه و نیمه ای که گرفته بودم رفتم سمت اتاقم.به نبی زاده گفتم بازداشته

رفتم و نشستم پشت میزم.حسابی گریه کردم و خالی شدم.خوب شد جسدو ندیدم وگرنه الان زیر سرم بودم!

پرونده رو تکمیل کردم و رفتم سمت اتاق سرهنگ معتمد.دیگه تموم شد.

پرونده رو گذاشتم جلوش و منتظر وایسادم.

حسابی معطلم کرد که پرونده رو بخونه.بالاخره سرشو گرفت بالا و گفت:خسته نباشید سرگرد.حالا میرسیم به بحث مرخصی ناگهانی و زیاد شما!!

لبخند بیجونمو حتی خودمم حس نکردم.

-خیلی خوب.من واسه سه ماه براتون مرخصی مینویسم.ولی به محض برگشتنتون کلی کار سرتون میریزه.مشکلی نیست؟.


romangram.com | @romangram_com