#من_پلیسم_پارت_124
خندیدم......دستمو از دستش در آوردم و عکس زیر بالشمو برداشتم.اول یه نگاه به محمدحسین این چهار سالم انداختم بعد عکسو به پسری که قیافه اش غریبه به نظر میومد نشون دادم.
اشکام تمومی نداشت:ببین...چهار ساله شبا با خیره شدن به این میخوابم....میفهمی یعنی چی؟
خنده ملایمش رو کنار گوشم شنیدم.عکسو گرفت و نگاش کرد.بعد دست کرد تو جیب کتش و یه کیف پول درآورد.بازش کرد و نگاهی بهش کرد.بعد اونو سمت من گرفت.با تعجب نگاش کردم.لای کیف پول یه عکس از منو فربد هوشنگ بود.شیوا عالمی و فربد هوشنگ کنار هم.در حالی که هردو با لبخند به یه نقطه خیره شدن.معلوم بود عکس بیهوا و یواشکی گرفته شده.
نگاش کردم.گفت:دیدی؟منم کم از تو نبودم.منم به اندازه تو شایذم بیشتر زجر کشییدم.
صدای نفس عمیقشو که شنیدم خودمم هوس کردم نفس بکشم.گریه ام بند اومده بود.حالا ته دلم قیلی ویلی میرفت.با شیطنت گفتم:خب...آقاهه...من باید چیکار کنم؟
اونم چشماش شیطون شد:باید بله رو بگی دیگه....که بریم سر خونه زندگیمون.
-واقعا باید بریم قم زندگی کنیم؟
-کوچولوی خنگ من.معلومه که نه!ما میریم پاریس.هوم؟
-چی؟
-خوبه؟
-آره...خوبه.مامانم چی؟
-مامان من به اندازه کافی مخ مامانتو شستشو داده.نگران هیچی نباش.
-الان باید برم از مامانت عذر خواهی کنم!اونروز خیلی بد حرف زدم.
با لذت خندید.:آره .بد حرف زدی...ولی من لذت بردم....معلومه دیگه اون ریحانه چهار سال پیش نیستی...و خوشحالم که عشقت بهم واقعی بود.لازم نیست الان عذرخواهی کنی.
-چرا؟
-برای اینکه مامانت شک میکنه.من الان آقا صادقم.یه پسر لوس مامانی دست و پا چلفتی.میریم قم و اونجا توی انفجار نشست گاز میسوزیم.فهمیدی؟
با حیرت گفتم:نه....دیوونه مامانم دق میکنه....بابام سکته میکنه.این دیگه چه نقشه اییه؟تازه بعد از آتیشسوزی جسد سوخته کدوم بدبختایی رو میخوای تحویلشون بدی؟
کلافه دستاشو کرد تو ماوهاش و گفت:پس میگی چیکار کنم.نمیدونم چرا انقدر خنگ شدم.....
دستشو گرفتم :مگه الان تغییر هویت ندادی اومدی خواستگاری من؟
romangram.com | @romangram_com