#من_پلیسم_پارت_125
با امیدواری نگام کرد_چرا.
-خب....هویت اصلیتو کسی میشناسه؟محمدحسین و کی میشناسه؟
-هیچکس!
-مادر و خواهرتو چی؟
-هیشکی هیشکی...
با خوشحالی بشکن زد:خودشه...آفرین....چرا به فکر خودم نرسید؟
-چون همیشه پشت یه مرد موفق یه زن عاقل هست.
-آره...خودشه....خوب تو یه کاری کن.الان به ما جواب رد بده.فردا من خودم میام.یعنی خودم میشم.
-باشه.برو.
عینکشو زد و درحالی که سعی میکرد خوشحالی از فکر بکرشو بپوشونه رفت بیرون.
من موندم و فکر مشغولم.اگه قرار باشه عروسی بگیرم و همکارا رو دعوت کنم شک میکنن!باید وسط این پرونده پسر بچه استعفا بدم.آره...اینجوری بهتره.ترجیح میدم بشم زن خونه محمد حسین...
با تصمیم گیری بدون شکم پاشدم و خودمو برای نماز مغرب و عشا آماده کردم....باید با محمد حسین کار کنم.مطمئنم نماز بلد نیست.
..
بعد یهو یادم افتاد!!!من جز نیروهای ویژه و مهم سیاسی به حساب میام!
به هیچ عنوان نمیتونم استعفا بدم!!!!باید تا بازنشستگیم صبر کنم!!!پس چیکار کنم؟؟
اگه هم با محمد حسین فرار میکردم و میرفتم اونور حکمم اعدام بود!به خاطر خیانت به کشورم!!منم به هیچ وجه قصدم خیانت نیست!
ولی میتونم یه مدت مرخصی بگیرم!باید به محمدحسین بگم باید اینجا بمونیم!نمیتونیم بریم پاریس!!
.....
romangram.com | @romangram_com