#من_پلیسم_پارت_122
به محض بستن در خونه یکی صدام کرد:خانوم؟
برگشتم دیدم اه این همون خواستگار دست و پا چلفتیس!اول صبحی چیکارم داره؟
-بله؟
با من من گفت:میشه...میشه باهاتون حرف بزنم؟آخه...راستش...
دیگه حالم داشت به هم میخورد.بی اعتنا بهش رفتم به سمت سر کوچه .گفتم:راستش وقت ندارم.
حس کردم داره دنبالم میدوئه!اصلا به قیافه اش نمیخورد انقدر سمج باشه.
-خواهش میکنم صبر کن.باید باهات حرف بزنم....
ناخودآگاه
وایسادم.صداش عوض شد!!!چقدر صداش آشنا بود!چرا دقت نکردم.تن صداش آشنا ترین بود به گوش من!
آروم برگشتم سمتش.خدا خدا میکردم اونی نباشه که فکر میکنم.وگرنه غش میکردم!
...
همون پسر سربه زیر بود ولی وقتی دید با چشای گریون و منتظرم نگاش میکنم با لبخند سرشو آورد بالا.عینک طبی بزرگشو از رو صورتش برداشت و آروم گفت:سلام خانومم!!
دنیا رو سرم آوار شد...چشمامو بستم...خودش بود...عشق بی معرفتم...بعد از چهار سال...
صدام از ته چاه درومد:کجا بودی؟بی معرفت....کجا بودی تو این چهار سال....
اشکام سر خورد رو صورتم و زل زدم بهش:کجا بودی نامرد؟؟؟....
با بهت پرسیدم:چهــــــار ســــال؟؟؟؟؟
یه نگاه به دورو برش کرد و عینکشو گذاشت رو صورتش.گفت:دوباره میایم خواستگاری.قبول کن خانومم.میخوام با خودم ببرمت.
و رفت!...منو تو بهت گذاشت و رفت.انگار خواب بودم.انگار روبه روم هیچ وقتآدمی نبود.تو کوچه پرتده پر نمیزد.....
سه روز از اون خواب شیرین گذشت و من باور کردم که اون فقط زاده تخیلاتم بوده.
romangram.com | @romangram_com