#من_پلیسم_پارت_118
چیکار باید میکردم؟؟؟؟
تو خونه کاری نداشتم.به ساناز گفتم دخترا رو بدون من تمرین بده.میخواستم فکر کنم.داشتم دیوونه میشدم.....
...
...
...
...
چهار سال بعد!!!!
-ریحانه....ریحانه مادر بیا ...
دستامو با شلوارم خشک کردم و رفتم آشپزخونه:جونم مامان؟
-ببین مادر دلمه درست کنم بهتره یا الویه؟
-خب هوا گرمه مامان دلمه داغ داغ میچسبه.الویه درست کن....
از آشپزخونه رفتم بیرون:وایسا منم حاضر شم میام کمکت.
-باشه مادر.
رفتم تو اتاق.نشستم رو تخت و یه نفس عمیق کشیدم.دستمو بردم زیر بالشم و عکسشو برداشتم و گرفتم جلوی صورتم.چقدر دلم براش تنگ شده!چند ساله ندیدمش؟چهار سال.دقیقا چهار سال و سه ماه و ده روزه که ندیدمش.
-ریحانه...
با صدای مامانم از جام میپرم عکس رو یه بار دیگه نگاه میکنم و میزارمش زیر بالشم.
لباسم و عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه.امروز قراره واسم خواستگار بیاد.با وجود تمام مخالفتای من مامان با خواستگارا قرار گذاشت.یکی از همون خواستگارای سنتی که پسر آفتاب مهتاب ندیدشون رو میخوان زن بدن.مادره منو تو کوچه دیده.اومده تحقیق کرده و خوشش اومده.حالا قراره پسرش بیاد تا یه نظر حلال بهم بندازه.بعدشم خواهره و مادره بیان بی حجابمو ببینن و دهنمو بو کنن تا خدایی نکرده مشکلی نداشته باشم.من نمیدونم اینجور خواستگاریا حداقل مال ده سال پیشه!تازه اونموقع هم این مراسمارو قدیمی میدونستن.این زنه معلومه از همه جا بیخبره و ازاوناس که بدون اجازه آقاشون حتی دم درم نمیره.
چه مسخره.من که الان یه دختر مستقل به حساب میام عقیده ام این نیست.خوشبختانه مامانم نتونست زیاد رو عقایدم پافشاری کنه.از بعد از ماموریت ناموفقم که قیافه تغییر کرده منو دید فهمید که دیگه نمیتونه کاری کنه.با اینکه هنوز چادرمو دارم ولی خب مثل قبل افراط نمیکنم.نماز و روزه امو دارم.حجابمو دارم ولی قرار نیست با هیچ مردی حرف نزنم و نخندم.گرم میگیرم ولی نه زیاد از حد.بهموهام و ابرو هام دیگه دست نزدم ولی صورت و بدنمو هنوز اصلاح میکنم.موهام از قبل بلندتر شده.حالا تا زیر زانوهام میاد.محمد حسین موهای بلندمو خیلی دوست داشت!
رفتم پیش مامان و مشغول پوست کرفتن تخم مرغ ها و سیبزمینی های آبپز شدم.
romangram.com | @romangram_com