#من_پلیسم_پارت_108
رسیدم بالا سرش دیدم آره.الهه اس.با سر تایید کردم.امیر یهو دولا شدو دماغ و دهن الهه رو گرفت و انداخت رو کولشو الهه از شوک خارج نشده ما رسیدیم تو اتاق من!
بدبخت فکر کنم سکته رو زد!
وقتی نشوندیمش تازه مارو دید.تا خواست حرف بزنه گفتم:هیس.کارت دارم.اول گوش کن.بعد اگه نخواستی همکاری کنی باید بری دبی پیش شیخ الرجب!(نمیدونم از کجا اوردم این اسم رو!!!)
دیدم هیچی نمیگه گفتم:ببین من میخوام کمکت کنم.نه تنها به تو بلکه به همه دخترایی که اون پایینن.فربد قاچاقچیه.اینو میدونی؟
سرشو تکون داد.گفتم:به من ربطی نداره چرا پات به اینجا باز شده ولی به کمکت نیاز دارم تا بتونم نجاتتون بدم.
آروم زمزمه کرد:شما کی هستین؟
به امیر نگاه کردم.نمیدونستم درسته بهش بگیم یا نه.
امیر نامحسوس ابروشو بالا انداخت.گفتم:مهم نیس ما کی هستیم.مهم اینه که تو میخوای از اینجا بری بیرون یا نه؟!
گفت:میخوام.
-پس کمکمون میکنی؟
-آره چیکار کنم؟
.....
....
فرداش خیلی عادی رفتم تو سالن.ساناز از قبل نشسته بود رو صندلی و نوشته هاشو چک میکرد.با ورود من همهمه ها خوابید و همه به من نگاه کردن.
رفتم رو صندلی نشستم و بهشون اشاره کردم بشینن.
ساناز کنار گوشم گفت:فکر کنم همشون آماده باشن.
سرمو تکون دادم و گفتم:حالا معلوم میشه.
رو به همه بلند گفتم:خب...الان باید ببینم یه هفته کارتون چه نتیجه ای داشته.
بازم آهنگ گذاشتیم و دونه دونه رقصارو دیدیم.همشون خوب کار کرده بودنو اصلا نمیشد اشکالی گرفت.
romangram.com | @romangram_com