#من_پلیسم_پارت_109
بعد از کار همشون گفتم:خوبه.حالا میریم سراغ رقص عربی.باید توی دونه دونه رقصا استعدادا رو پیدا کنیم که به بقیه یاد بدن.
...
اون روز اشاره ای از طرف الهه ندیدم.فهمیدم که هنوز کاری نکرده.ولی نباید زیاد لفتش میداد.
همون شب صدای در اتاقم اومد.رفتم درو وا کردم الهه رو پیدا کردم!!!(خخخخخ من چه بامزه ام!نه؟!؟!؟)
سریع اومد تو و درو بست.گفتم چیه؟
-تونستم دو سه نفر و جمع کنم.از شما حرفی نزدم ولی گفتم یه پشتوانه محکم دارم.قراره باز بگردیم و قابل اعتمادا رو پیدا کنیم.
-آره حسابی مواظب باش.اگه یکیشون واسه خودشیرینی بیاد پیش من مشکلی نیس.یه جوری میپیچمش ولی اگه به ساناز بگن من دیگه نمیتونم کاری کنم.
سرشو تکون داد و گفت:مطمئن باشین خانوم.
-خوبه.حالا تا کسی کتوجه غیبتت نشده برو.
مثل برق از جلوی چشمم دور شد.منم با احتیاط رفتم بیرون تا به امیر بگم.
در نزدم دیگه آروم درو باز کردم که مثل فنر از جاش پاشد.
گفتم:هیــــــس....منم.
چشماشو مالوند و زمزمه کرد:چی شده؟
رفتم رو تخت کنارش نشستم.بازم بالا تنه اش لخت بود ولی واسه جفتمون انگار عادی شده بود.شادم دلمون میخواست به روی خودمون نیاریم.چون اونم تلاشی نکرد که مثل دفعه ی قبل خودشو بپوشونه یا پیرهنش که بغل دستش بود تنش کنه.
-الهه دو سه نفرو جمع کرده.ولی هنوز خیلی کار داره.داره احتیاط میکنه.منم بهش گفتم عجله ای نداریم.
-خوبه.بهتر از هیچی.اینجوری حداقل یه کاری کردیم به جز مهمونی رفتن و مهمونی دادن و رقصیدن.
دلخور نگاش کردم:مگه دسته منه؟من گفتم مهمونی بگیرن؟
-نه...ولی اصلا از این موقعیتی که توشیم راضی نیستم.ما تا الانشم کلی مدرک داریم ازین یارو.نمیدونم چرا سرهنگ دست دست میکنه.
-از بقیه مدرک داریم ولی من دلم میخواد از فربد اعتراف بگیرم.صبر داشته باش.میخوام خودش با زبون خودش بگه چه غلطایی میکنه.
-چی بگم والا.
romangram.com | @romangram_com