#من_پلیسم_پارت_106
به یکی دیگه اشاره کردم.بیاد جلو.به قبلی گفتم:مونا رو بزار تو دسته ارشد.
سانازم جلو اسم مونا نوشت ارشد.اون یکی دختره انگار راحت تر بود.گفتم:اسم.
-سمانه.
-خوبه.شروع کن.
بدون هیچ ابایی زل زد تو چشم منو شروع کرد با آهنگ رقصیدن.اینم خوب میرقصید.معلوم بود اینکاره است!باید رو عشوه هاش کار بشه.
این جمله آخرو بلند گفتم و به ساناز گفتم:ارشد
همینطوری دونه دونه دخترا رو دسته بندی کردم.یه سریشون قرار شد به اونایی که هیچی بلد نیستن یاد بدن.اون آهنگ مسخره هم رو دور تکرار بود.دیگه مخم داشت میومد تو دهنم.
دسته بندیه خوب بود.تا زمانی که همشون مثل هم باشن وقت داشتم.
هرچند که فربد عجله داشت ولی من به این بهانه میتونستم وقت کشی کنم.
اونروز دخترا رو خسته کردیم و با رفتن فربد ما هم رفتیم که بخوابیم.شامو که خوردم پریدم تو اتاق نماز بخونم که در زدن.فکر کردم شاید الی یا کتی باشن ولی یادم افتاد الی و کتی که فقط هر موقع کار داشته باشم میان.گفتم بفرمایین.امیر که اومد تو یه نفس راحت کشیدم و ملحفه رو تختو سرم کردم.
گفت:چیکار میخوای بکنی؟گند نزنی به نقشه سرهنگ؟
داشتم قامت میبستم که دستم کنار گوشم ثابت موند.با اخم برگشتم سمتش:خودت بپا گند نزنی!من میدونم دارم چیکار میکنم.
نفس عمیق کشید و گفت:من دارم کم میارم.دخترا رو دیدی؟معلوم بود یسری بدجور پشیمونن.
منم نفس عمیقی کشیدم و نشستم رو تخت:خب ما هم واسه همین اینجاییم دیگه.ولی اون دختره که گفت فرستادتش قصابی!
با چندشی خودمو جمع کردم!!!
-اونم اشتباه کرد.باید یه درصد احتمال میداد که شاید نجات پیدا کنه.
-به قول عاطفه شانسش تو .....
حواسم نبود امیر هست!داشت دری وری از دهنم خارج میشد به موقع جلوشو گرفتم!
امیر از جاش پاشد:منم برم نماز بخونم!عجب گیری کردیما....کی میشه از این جا خلاص شیم!
romangram.com | @romangram_com