#من_پلیسم_پارت_105

ساناز سریع یه قلمو کاغذ آورد.دختره گفت:مونا.

گفتم:برقص مونا.

انگار برق بهش وصل کرده باشن با تته پته گفت :چی...چیکار کنم؟

با اخم:برقص.حالا!

بیچاره سرخ شده با یه حالت معذبی یه نگاه به چشای هیز فربد انداخت.بعدشم یه نگاه به امیر.آخرم با کلی خجالت دستاشو پاهاشو تکون داد.

با عصبانیت گفتم:اینه رقصت؟مگه نگفتم کسایی که بلدن برن راست؟تو بلدی که رفتی اونجا؟

با ترس یه چیزایی گفت ه به خاطر صدای بلند آهنگ نمیشنیدم.به ساناز اشاره کردم قطعش کنه.

با عصبانیت داد زدم:چی گفتی؟

انقدر دلم واسش سوخت.کم مونده بود خودشو خیس کنه!

با انگشتش فربد و امیر رو نشون داد.فربد که حرکتشو دید قاه قاه شروع کرد خندیدن.تو دلم گفتم یرقـــــان!

دست زد و روبه من گفت:ببین رو دیوار کی داری یادگاری مینویسی!!!!از من خجالت کشیده!

بعد با تاسف سرشو تکون داد با همون ته خنده اشاره کرد به یکی که دم در بود.چهار تا صندلی آوردن.مال منو فربد تشک داشت!!!که راحت باشیم!

هممون نشستیم.فربد یه پوزخند زد و به همه گفت:دخترای جیگر من شما باید عادت کنین که جلوی هرکسی بتونین برقصین.فراموش نکنین که واسه چی اینجایین.و اگه کسی نتونه منو راضی کنه عاقبتش میشه همون دختر سرکشی که اول از همه دادمش بره قصابی!شیر فهم شد؟؟؟؟

خدای من!چرا صبر نکرد!چرا نذاشت نجاتش بدیم؟چرا سرکشی کرد!احتمالا اون از همه سالمتر بوده که نذاشته حتی پاش به اینجا باز بشه!کجا برده بودنش؟

با صدای داد فربد بازم از جام پریدم:گفتم شیر فهم شدین یا نه؟؟؟؟

همه با صدای لرزون جوابشو دادن.

آروم گفت:خوبه.....شیوا جان ادامه بده.

ساناز باز آهنگ گذاشت و به دختره گفت:شروع کن.

دختره از ترس گریه کرده بود.یه نفس عمیق کسید و چشم بسته شروع کرد رقصیدن.قشنگ میرقصید ولی لرزش تو همه جای بدنش دیده میشد.

گفتم:کافیه.

romangram.com | @romangram_com