#من_دیوونه_توام_پارت_6
مامان:اه نیما باید یاد بگیره 23سالشه
من:22ونیم هنو 23 کامل نشده
که ادی پقی زد زیر خنده
مامان:کوفت به آدی گفت و رو به من گفت:نفس خانووم شما هم فردا مرغ آپز میخوری
ادی پقی زد زیر خنده و من قیافم جمع شد ادی:خوردی نوش جونت تا تو باشی اینجوری نخوری
مامان:آدرین تو هم باید مرغ اپز بخوری
من و ادی:ولی مامان...
مامان:زهر مار
و رو به زری خانوم گفت سفره رو جمع کنه ولی من هنوز سیر نشده بودم رو به مامان گفتم:مامان من غذام نصفه
مامان شونه انداخت بالا و گفت:به من چه خواستی عین آدم غذا بخوری
این مامان من دارم به هیچیش هم حساب نکرد که گشنمه اووف رفتیم نشستیم جلوی تلوزیون 2 تا مبل داشتیم که یه دونش برا مامان بابا بود یه دونش برا من و ادی ولی الان رو زمین حال میداد ولی مامان باز گیر میداد رو زمین نشین درست بشین از این حرف ها ادی در گوشم گفت:مامان بابا رفتن تو نرو فیلم جدید گرفتم ببینیم.
پریدم بالا و گفتم آخ جوون عاشقتم آدی.مامان دید که ادی یه حرف رو تو گوشم گفت فوضولیش گل کرد و گفت ادرین چی گفتی به این که اینجوری کرد ادی:حرف های خواهر برادر بود مادرم شما خودتو درگیر نکن
بعد از این حرف ادی پقی زدم زیر خنده مامان:کوفت چی گفت بهت
من:مادرم ادی بهت گفت دیه
بابا:خانوم ولش کن بریم بخوابیم
چون امشب شب جمع بود مامان گفت نه نیما زوده الان
بابا بزور بلندش کرد و گفت بلندشو ببینم و رو به ما گفت شب بخیر بوزغاله هام من و ادی:شب بخیر و من تازه فهمیدم چه خانواده شادی هستیم خخخخخ
ادی پرید فیلمو گذاشت تو دستگاه و من هم سوسیس و کالباس تو اتاقم نگه داشته بودم با پفک چیپس پاستیل ترشک.... جا سازی کرده بودم رو اوردم پایین و زری خانم و شمسی خانم و فرستادیم خونشون ادی برقارو خاموش کرد واون هم کنارم رو زمین نشست و شروع کردیم به خوردن سوسیس خام خخخخ بعد از 2 ساعت تموم شدن فیلم ساعت 2 شده بود رفتم به سمت اتاقم و به ادی گفتم شب بخیر ادی:شب بخیر خواهری
داشتم میلرزیدم یا قمر بنی هاشم داره زل زله میاد وای سونامی نباشه یکه از چشمام و باز کردم ببینم اگه وضع وخیمه با چشم بسته بمیرم که دیدم گوشیم داره خاموش روشن میشه اووف نگو گوشیمه با چشمای بسته گفتم:سریع زرت و بزن قطع کنم که صدای آرسام و شنیدم"ارسام تو دانشگاه با هم دوستیم البته من به عنوان داداش دوسش دارم اون هم به عنوان خواهر نه تنها من کله اکیپمون"واااای نفس هنوزز خوابیدی بلند شو دیه بریم چرخ بزنیم من:الان من و از خواب نازم بلنند کردی که بریم دور دور خجالت نمیکشی؟ ارسی:ببخشید باید میزاشتم ساعت 6 زنگ میزدم اخه اسگول ساعت 1ونیمه اونوقت تو هنوز خوابی نفس:ای وای چه زود گذشت.ارسی:اه خره بلند شو بریم دور دور من:اکی من باید 2 ناهار بخورم بعد بهت میزنگم اونوقت تو با بچه ها هماهنگ کن ارسی:اکی فقط زود تر و قطع کرد خخخ اصن اهل سلام دادن و خداحافظی نیستیم خخخخخخ سریع از جام بلند شدم وقت نداشتم که بخام گوشیمو چک کنم سریه یه لباس پوشیدم دویدم پایین اوف پنج مین به 2 اوف خدا رو شکر حداقل به موقع رسیدم وگرنه ناهار بی ناهار و دیشب هم پس انداز هامو خوردیم
یه سلام بلند بالایی کردم و نشستم پشت میز عین رسم ممون اول سوپ خوردم وقتی تموم شد یه نون باگت برداشم توش مرغای آپز شده سفید😷گذاشتم و سس سفید هم ریختم شروع کردم به خوردن ادی هم با چندش نگام میکرد مامان با تعجب و بابا با افتخار
ادی:چندش چجوری این و میخوری
مامان:نفس لوووس الان واقعا داره مرغ آپز میخوره
بابا:خانوم چی فکر کردی فک کردی بچم انقدر لوسه که بهونه بگیره که چرا مرغ اپز داره میخوره(بابا سعی داره که ما قوی باشیم)
با این حرف بابا اروم شدم چون به شدت بدم میاد یکی بهم بگه لوس و خشتک اون طرف رو پرچم میکنم
وقتی غذا خوردیم رو به آدی گفتم:ما 5 تا میخایم بریم ارم میای؟
romangram.com | @romangram_com