#من_دیوونه_توام_پارت_46

بابا:چه بهتر نه اشکالی نداره

و من قرار شد عقد عروسیمون هفته بعد باشا و فردا قراره 8تایی بریم آزمایش

امشب هم سانی موند هم نازی هم اتی تا شب 4 تمون بیدار بودیم استرس سرنگ رو داشتیم خخخخ سعت 7 بود که ارتی و سپی و ارش امدن و هرکی با نامزداش رفت تو ماشین خودشون بعد از یک ساعت رسیدیم آزمایشگاه اول نوبت منو ارتی بود بعد از چند دقیقه رفتیم داخل خانوم دکتر:روبه من گفت عزیزم بشین رو صندلی من:نه اول از آرتام بگیرید خانوم دکتره یه خنده کرد و آرتام نشست خیلی ریلکس خون داد حالا نوبت من بود خانوم دکتره:بیا عزیزم بشین دیگه ارتام دستمو گرفت و نشوند و بهم گفت:عزیزم ترس نداره که فک کن نیش زنبوره گفتم:نه ارتام تر خدا اصن من نمیخام ازدواج کنم ولم کنید برم(با گریه)ارتام:عزیزم درد نداره

من:نمیخام

ارتام روبه دکتره کرد و گفت:میشه خودم ازش خون بگیرم

دکتر:اشکار نداره و سرنگ داد بهش

ارتام امد استینمو بزنه بالا میخاستم فرار کنم که دستمو گرفت

ارتام:عزیزم درد نداره یه لحظه نگاه کن اگه درد داشت گازم بگیر خوبب

من:باشه

ارتام یه دونه کش بست به دستم و کف دستمو که سرد سرد شده بود گرعگفت چند بار زد به دستم که رگ پیدا که که نکرد

ارتام:عزیزم ترس نداره که ببین رگ پیدا نمیشه

یهو گفت اهان پیدا شد دره سرنگ رو باز کرد خواست بکنه تو دستم که گفتم:ارتام؟

گفت جانم

من:دوستشویی دارم

ارتی:باشه بزار خون بگیرم بعد برو

من:نه الان باید برم

ارتی:نمیشه

یهو سرنگو کرد تو دستم منم از ته دل جیغ کشیدم ارتام:نفس نفسای عمیق بکش خون بیاد تو سرنگ

همون موقع آدی اند تو سرمو بغل کرد و گفت هییششششش الان تموم میشه عزیزم

یهو سوزش سرنگ تموم شد که ارتی گفت بیا تموم شد و بعد رفتیم بیرون یکی یکی رفتن تو عین جنازه می افتادن رو شونه های پسرا من سرم روشنه ارتی بود سانی رو ادی نازی رو ارش و اتی رو سپی چون هممون کم خونی داشتیم یه ذره خون ازمون میرفت عین جنازه میشدیم

از آزمایشگاه رفتیم بیرون پسرا برامون شیر موز گرفتن وقتی خوردیم جیگرمون حال امد ارتی حرکت کرد منم چشامامو بستم وقتی ماشین وایستاد چشامو باز کردم جلوی طلا فروشیه بابا بودیم خوده بابا گفته بود

رفتیم تو من:سلام بابایی

بابا:سلام نفس بابا خوبی عزیزم

من:ووییی بابایی نبودی که این ارتی یه دبه ازم خون گرفت

ارتام:سلام پدر جان

romangram.com | @romangram_com