#من_دیوونه_توام_پارت_32

ارشام: :میلاد و نازی

سپهر :میلاد و نازی

ارتی:اکی اکی رای بیشتر برای میلاد و نازی شد پس میریم جنگل

من: یهووووووووووو

ادی :خواهر میدونستم انقدر ذوق میکنی زودتر میبردمت

من :هرهر

ارتی :اکی برید حاضر شید

سریع رفتیم تو اتاقمون من:نازی موهامو بافت کف سر بزن

نازی :اکی بیا بشین نشستم پایین پاش با کلی درد و جیغ جیغ موهام خوشمل شد من :دمت گرم خواهری

نازی :فدات سریع یه مانتو از اینایی که پشتش عکس داشت بلند به رنگ مشگی پوشیدم با شلوار بالای مچ سورمه ای با شال سورمه ای کع اونطرف از موهامو کج رختم تو صورتم عینک افتابیم هم که از اینایی بود که شیش زرد بود دستهاش سفید قرمز بود زدم و یه رژ صورتی خیلی کمرنگ هم زدم نازی هم اماده شده بود(یه مانتو توسی روشن بلند با شلوار مشگی بالا مچ با شال مشگی و توسی )رزی و رویی هنو اماده نشده بودن نشسته بودن

داشتن ارایش میکردن.من :رزی و رویی من و نازی میریم شما هم بیایین

سریع من و نازی امدیم پایین که دیدیم همه پسرا هستن ولی دخترا هنوز نیومدن

بهراد:چقدر زود حاضر شدید هنوز دخترا نیومدن

من:چون ما آرایش نمیکنیم

بهی:دروغ نگو تو که همیشه لنز میذاری

من:من؟(باتعجب)

بهی:میخای بگی نمیذاری پس چرا صبح چشات سبز بود ولی الان آبیه

من:چون چشام با لباسام رنگش تغییر میکنه

بهی:دروغ میگی

من:چه دروغی دارم به تو بگم اخه بچه

بهی:خوبه من2ساله ازت بزرگترم

من:که چی؟

بهی:اخه گفتی بچه

بعد از کلی منتظر بودن بالاخره بچه ها امدن رفتیم جلوی ماشین ارتام که دیدم مهناز نشسته من:ببخشیدااا ولی اینجا جای منه

مهناز:به من چه برو ماشین داداشت

romangram.com | @romangram_com