#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_83






هامان:منتظر تلافی باش بمب اتمی!!!!

این از کجا میدونست رادی به من چی میگه؟اَه اصلا ولش...رفتم پیش رها که روبه رو رادمان تو یک مغازه بود و رادی هم اخماش بد رقمه تو هم بودن.ترلان هم اومد وطوری که فقط منو رها بشنویم گفت:بچه ها من میخوام یک چیزی بخرم!

-چی اونوقت؟

رها:از اون چیزای ناموسی؟؟؟

تری:دقیقا

رها:اوکِی اینا رو بپرونیم حله!

آترین:خوب دیگه چی میخواین؟

ترلان:شما برین ما الان میایم

رادمان با یکم شک گفت:کجا؟!

رها:فوضول رو بردن جهنم گفت رادمان کجاست؟

رادی:باش پس ما هم میایم

-ببین رادی اگر قرار بود بیاین میگفتیم بیاین دیگه!

هامان:نه تازه قضیه داره جالب میشه ،منم میام

اومدم یک جواب خفن بدم که رها پرید وسط:باشه بیاین!!!

از تعجب فکر کنم دوتا شاخ ار سرم اومد بیرون!!!با بهت بخش نگاه کردم که شونه هاشو انداخت بالا و حرکت کردم ،ماهم راه افتادیم دنبالش...میانه های راه تری در گوشش یک چی گفت که به گمونم فوحش بود!!!در مغازه که رسیدیم قیافه پسرا خیلی باحال بود، همه دهنا باز اندازه غار چشما بزرگ مثل توپ!!!

رها:بفرمایین تو دَمِ در بده!!!

با این حرفش منو ترلان ترکیدیم از خنده؛اول از همه هامان به خودش اومد وتلفونش رو گذاشت کنار گوشش...

هامان:جانم مامان؟؟....گم شدید؟باشه اومدم!!!!

هامان که رفت رادی هم گفت:ا،ِ راستی هامان اینجاها رو نمیشناسه گم میشه من برم پیشش...

اونم رفت که آترین یکم فکر کرد:این نامردا تموم چیزایی که من میخواستم بگم رو گفتن!!!به هرحال فعلا!!!

romangram.com | @romangram_com