#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_79






اوف این دختره دوباره خل شد...بعد هم پرید به سوی مغازه.واقعا لباس نازی بود،یک لباس سرهمی قهوه ای آستین حلقه ای که بعضی قسمت هاش نگین طلایی کار شده بود...

-آره رها خیلی نازه

تری:زود برو بپوش ببینم

تو این وقتی که رها رفت لباس رو بپوشه ترلان رو گیر اوردم...

-ترلان

+چیه؟!

-نگاه وقتی رفتیم از مغازه بیرون بهت تک میزنم ،هر وقت اینکار رو کردم با آترین یا هامان برو پی نخد سیاه!!!

+وا،واسه چی؟!؟!

-بعد بهت میگم

+باش...

چند دقیقه بعد در اتاق پرو باز شد رها در حالی که لباس رو پوشیده بود موهاشم باز کرد،واقعا بهش میومد .رنگ لباس باعث شده بود چشمای قهوه ای تیرش که رو به مشکی بود قشنگ تر به نظر بیاد و موهای رنگ شبش با پوست گندمیش هماهنگی ایجاد کنه...

ترلان:بخورمت!!!

رها زد پشت گردنش و ادامه داد:اوووو صاحاب داره!

-صابش منم!!!

رها:اوه برین دیگه دارین زیادی فیض میبرین!

بعد هم فِرت درو بست،یک چرخ دیگه تو مغازه زدم؛نه انگار امروز روز شانس من نیست،هیچی پیدا نکردم.رها با لباس اومد بیرون و رفت حساب کنه،منم با عمه رفتم بیرون تو یک مغازه دیگه....

رها

رفتم حساب کنم که دیدم یارو از این جوجه تیغی هاست.اَه اَه اینو...کارتو و لباس رو گذاشتم رو ویترین دیدم داره عین بز نگام میکنه

-هان؟؟؟

لباس رو گذاشت تو یک پاکت و زِرید:مهمون ما باش خانومی،با یک شماره حله

romangram.com | @romangram_com