#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_78
ترلان:ما رو نمیبینی خوشی؟
رها:ای دارم نفس میکشم!!!
-بیشعور...
پیگه شروع کردیم به گشت...رفتیم پاخل یک لباس فروشی که هم لباس مجلسی داشت هم لباس راحتی....واسه عمه چند دست لباس انتخاب کردم که رفت پرو کنه و ترلان هم یک لباس مجلسی دوکلته آبی برداشت و رفت بپوشه...موندیم من ورها،آتی و هامی هم که رفتن مغازه های کناری...
-رها جونم...
+جانم؟
-رهایی...
+اگر منظورت تماس اون موقست اشکال نداره
نگفتم خیلی تیزه؟زود لپشو بوس کردم که با لبخند نگام کرد...
-حالت که بهتره؟
+آره خوبم؛راستی...اِ اون شب رادمان باهات چیکار داشت؟
اینو خیلی تند گفت اومدم بهش جواب بدم که رادی سر رسید...
رادی:کی داره پشت سر من غیبت میکنه؟
رها رفت تو شوک و با تعجب پرسید:نگو که الان این یارو پشت سر منه؟!؟!
-دقیقا پشت سرته!
رادی شونه های رها رو گرفت و برشگردوند سمت خودش
رادمان:خوب چی میگفتین؟
رها:به تو چه پرو
تا اینو گفت هامان و آترین که تازه اومده بودن زدن زیر خنده،رها هم بدون توجه به رادی از کنارش گذشت و شروع کرد به خوش و بش با اون دوتا پت و مت...تو این فاصله از فرصت استفاده کردم و دم گوش رادی گفتم:الان همرو دک میکنم ولی زود باش ممکنه هر لحظه آنی جون برسه
رادی:باشه،ممنون آجی
-خواهش داداش...
عمه و ترلان هم بهمون اضافه شدن و شروع کردیم به راه رفتن تو پاساژ که یهو رها جیغ زد:وای بچه ها اونو ببینید،من چه جیگری بشم!!!
romangram.com | @romangram_com