#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_69
رادمان:ممنون که اومدی
-خواهش ،چته؟
+رائیکا...راستش...
دیدم دیگه داره زیادی لفطش میده که خودم این بار وارد عمل شدم
-رها؟؟؟
رادی یک نفس عمیق کشید:آره؛میدونی اون یک چی تو وجودش داره که آدمو جذب میکنه!!!
زدم زیر خنده...اینا نوبرن والا
رادی:چی شد؟؟؟
-هیچی ولش. داشتی میگفتی
+میدونی؟...اَه چطور بگم؟
-عاشق شدی؟
+نمیدونم،شاید
-بهش بگو
-من میگم نمیدونم تو میگی بهش بگو؟؟؟
-ببین رادمان از بچگی بیشتر از اینکه با آترین باشم با تو بودم؛اگر نخوام نشناسمت که باید برم بمیرم
+گیج شدم رائیکا،واقعا نمیدونم دارم چی کار میکنم...امشب وقتی داشت با آرش میرقصید یک طوری بودم!
میدونستم اگر بهش بگم آرش دقیقا مثل برادر رهاست ممکنه دیگه هیچی به رها نگه...اما این یک جور نامردی بود
-ببین رادمان ،تو چطوری برام مثل داداشی؟آرش هم همینجوریه واسه رها
رادمان یک بار آتیشی شد:تو کجا اونجوری با من میرقصی؟
در مقابلش جِبه گرفتم:اَه رادمان تمومش کن دیگه،اگر تو فقط چند بار رها رو دیدی و چند بار باهاش حرف زدی،من الان هفت ساله باهاش دوستم و میشناسمش....
romangram.com | @romangram_com