#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_53
هامی:دید زدنت تموم شد؟؟؟
-دید زدنم که نه !!ولی تو زیاد رمان میخونی نه؟؟؟
+رمان ؟؟
-بی خی بریم...
تمام بچه ها به اضافه من و خره جمع شدیم تو اتاق من
-بچه ها آماده این؟؟؟
رها:به تبعیت از همه آره!!پیش به سوی کرم ریزی!!!!
هامان:آی کیو فکر اینجاش رو کردی که چجوری میریم پایین؟؟؟
حافظه اینو برم...حالا خوبه گفتم از پنجره...
-وایسا نگاه کن.....
پنجره اتاق رو باز کردم و ازش آویزون شدم،پامو گذاشتم روی تاب آهنی و مثل میمون دوباره آویزون شدم و پریدم رو زمین.....
-آی خره دیدی؟؟؟
هامان:درد و خره یک بار دیگه به من بگی خره خودت میدونی.....
اینقدر محکم گفت که واقعا تریسیدم،اما از رو نرفتم
-پَ بت چی بگم؟؟؟
هامان:یا داوین یا هامان
-باش آقا داوین حالا بیا پایین
داوین هم مثل میمون(یک جوری میگه انگار خودش نیست!!!)اما تندتر از من اومد پایین
-آورین آورین بت امیدوار شدم..
بعد خره بقیه هم اومدن پایین....
romangram.com | @romangram_com