#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_44


قطع کردم و براش اس دادم که میخوام هامان رو اذیت کنم و منو نشناخته !!!مامان سرش شلوغه و حواسش به من نیست ،بابا هم کلا کاری به من نداره ،فقط آترین رو یک جوری بپیچونه و اگر هامان سراغ من رو گرفت یک دروغ سر هم کنه و بگه

هامان:رائیکا امشب نیست؟!؟!

-راستش بهم گفته بود میخواد روی یک نفر رو کم کنه ،واسه همین رفته آرایشگاه و دیر میاد

هامان:چه جالب !!!اسم اونی که میخواد روشو کم کنه نگفت؟؟

-اسمشو که نه ولی بهش میگه خره!!!!

هه هه هه زهرم رو ریختم،دلم شاد شد

هامان دندوناشو روی هم فشار داد :بیا بریم سر اون میز ،من تشنمه

-باشه

رفتیم سر میز تا نوشیدنی بر داریم ،بابا نمیذاشت مشروب سرو بشه،واسه همین واسه دوتامون شربت آلبالو برداشت.ً....دیگه داشتم قطع امید میکردم که بالاخره صدای آهنگ تو سالن پیچید...

هامان:میای برقصیم؟؟؟

یک لبخند مکش مرگ من زدم:نه!!!

هامان:باشه هرجور راحتی

-راستی نظرت در مورد رائیکا چیه؟؟؟

اومد جلوم وایساد وخم شد تو صورتم:بهم ثابت شد زشت نیستی رائیکا!!!!

اوه مای گاد رو دست خوردم

-یعنی....

+یک چی بدون شاید از روی رنگ چشما و قیافت نشه شناخت،اما از روی سرویسی که پوشیدی میشه شناخت!!!

بعد هم رفت....عجب ها ،چرا به این فکر نکردم که از روی این سرویس میشه منو شناخت؟؟؟؟





با حال گرفته ای رفتم بیش بروبکس

-سلام

romangram.com | @romangram_com