#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_43


خانم اعظمی(آرایشگر) برام یک پشت چشم نازک کرد:عالی شده گلم،عالی!!!!

-ممنون

بعد از حساب کردن پول آرایشگاه راه افتادم سمت خونه ،ساعت هفت ونیم بود وحتما تا الان مهمون ها اومده بودن.........

از در پشتی رفتم تو اتاقم ،میخواستم مثل این فیلما از پله ها برم پایین تا همه نگام کنن!!!!!

بعد از مرتب کردن موهام ولباسم آروم و با متانت و‌ یکم غرور رقتم روی پله ها......نزدیک به آخرین پله بودم که نه تنها همه نگام نمیکردن!!!بلکه دوستای خودم هم متوجه من نبودن!!!!بیا اینم شانس ما ،پس چرا تو این فیلم ها و رمان ها تا دختره پاشو میذاره رو اولین پله همه نگاهش میکنن؟؟؟؟

دور و برم رو نگاه کردم تا هامان رو پیدا کنم.....آها اوناهاش!!!وایساده بود کنار یک آترین و داشت باهاش حرف میزد که یهو برگشت سمت من .....با دیدن من یک چی به آتی گفت و اومد سمتم....

روی پله یکی به آخر مونده بودم که هامان رسید جلوم و منم اومدم مثلا با غرور نگاهش نکنم که پله رو هم ندیدم و با سر رفتم تو نرده!!!!

هامان خندش رو کنترل کرد و اصلا به روی خودش نیورد که من کله پا شدم:افتخار میدین خانوم زیبا؟!؟!

وا این یعنی چی؟؟؟یعنی منو نشناخته؟؟؟خوب البته من لنز طوسی گذاشته بودم و با این آرایش ......

صدامو یکم تغیر دادم:البته ،میشه خودتون رو معرفی کنید؟؟

هامان:من داوین هستم ،داوین صدریان

-آها شما باید خواهر زاده آقا آریائیان باشید؟؟

+البته وشما؟؟

-منم پارلا هستم دوست رائیکا جون

+خوشبختم....

- به همچنین





زیــــــــــــــنگ!!!

-جانم رها؟؟

رها:اولندش چرا صداتو عوض کردی؟؟دومندش پیش داوین چیکار میکنی؟؟سومندش همه اینجان غیر تو

-آدرس رو برات میفرستم گلم!!!

romangram.com | @romangram_com