#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_38


رها:اونو ببین(با دستش اشاره کرد به یک مانکن لباس که آخر مغازه بود...

-وای چقدر نازه

رها:آره،اینو برای تو پسند کردم...

معمولا از خرید کردن زیاد خوشم نمیومد وتو همون مغازه اول خرید میکردم که اونم همیشه پسند رها بود...یک لباس مجلسی خیلی ناز بود که بالاش تنگ وطلایی بود ودامنش از کمر باز میشد و مشکی بود تا روی زانو.....





-ببخشید آقا میشه اون لباس طلایی رو بیارید؟؟؟

مغازه دار:بله البته........

واقعاذلباس نازی بود و بهم میومد،بعد از اینکه حساب کردم و همون مغازه بعدی یک کفش پاشنه دار طلایی _مشکی گرفتم‌..... افتادیم دنبال لباس واسه هانا رها....ماشاالله دو تا سخت پسند.....اینقدر گشتیم تا بالاخره ساعت هفت ونیم رها یک لباس مشکی گردنی که بالاش سنگ دوزی بود گرفت که دامنش صاف و تا روی زانو بود......

هانا هم که یک لباس یقه حلالی آبی کاربنی که بلند بود با حاشیه نقره ای گرفت که ساده بود و بالاش با یک ساتن آبی روشن کار شده بود....

-وای چقدر شما دو تا سخت پسندین،منو کشتین

رها:خف برو غر غرو....هنوز کفش مونده

-وایــــــــــــــــــی!!!!!!!

دوباره راه افتادیم دنبال کفش که من گرفته بودم و همینطوری یک کیف طلایی براق خریدم،با یک شال حریر طلایی....هانا و رها هم کیف و کفش ست لباس هاشون رو گرفتن و منو راحت کردن.....

-آخیش بالاخره تموم شد،بچه ها من گرسنمه...

هانا:دقیقا

رها:منم

هانا:بچه ها بریم پیش هامان اینا...

با این زر هانا این رها چشماش برق زد....

رها:مگه هامان چند نفره؟!؟!

-آترین هم هست.....

-سلام آترین

romangram.com | @romangram_com