#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_180




زیر لب زمزمه کردم:یا علی ابن موسی الرضا(ع)

هشت روز تا اعلام نتایج آزمون بود، ای کاش میتونستم برم.از همون جا داد زدم:مـــامـــان؟

مامانم مثل خودم جیغ زد:چــــی شــده؟؟؟

کیف میکنید، به این میگن مامان پایه.

-بریم مشهد؟

از اشپزخونه اومد بیرون

-حالت خرابه دختر، هفته کرامته ها

-واقعا؟

-اره سه روز دیگه هم تولد امام رضاست،الان مشهد جای سوزن انداختن نیست.

-حیف، خیلی دلم می خواست برم.تا اعلام نتایج هم هشت روز مونده و تو خونه الافم

-با دوستات برو خوب.

-نه، نمی دونم چرا خس سفر نیست!

-خل وضع، از کار وزندگی انداختیم. من رفتم ادامه اشپزی

-برو، فقط قبلش عمه اینا کو؟

-رفتن خونه عموت

-اوکی

رو مبل دراز کشیدم و بعد حدود نیم ساعت بالا_پایین کردن کانال های تلوزیون، یک فیلم پیدا کردم و در حین دیدن اون خوابم برد...

-رائیکا بابا پاشو برو اتاقت بخواب.

-نمی خوام!

دوباره چشمام رو بستم، اه دیوونم کردن از وقتی که خوابم برده حدود ده دفعه بیدارم کردن(دروغ میگه، کلا دو بار بیدارش کردن ها)یکم پهلو به پهلو شدم ولی سردرد که ناشی از بیدار کردنم بود داشت دیوونم می کرد.

یک دستم رو مثل تکیه گاه قرار دادم و رو مبل نشستم، زرشک!

romangram.com | @romangram_com