#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_178


یک لبخند کوچیک نشست رو لبم، راست میگن ارامش زیاد باعث گریه میشه! یک قطره دیگه و همینطوری یکی دیگه...

اینقدر این قطره ها زیاد شدن که تمام صورتم خیس شد.

خودم هم نمیدونستم چمه، ولی انگار دلم هوای یکی رو کرده بود که بد بهم ارامش میداد.

با دست اشک هامو پاک کردم و از در پشتی وارد خونه شدم،بعد تعویض لباس رو تخت دراز کشیدم و سبک از گریه زود خوابم برد...





دستام رو کامل باز کردم و یک خمیازه خیلی عمیق کشیدم.

گوشی رو برداشتم و با یک چشم ساعتش رو نگاه کردم، تا چشم به ساعت افتاد به صورت خودکار اون یکی پلکم هم پرید بالا.

وای خـــدا! امکان نداره! برای اولین بار در تاریخ تو تعطیلی ها من ساعت هشت صبح بیدار شدم.

از ذوق سریع از روی تخت بلند شدم که پام رو یک ماده لزج و چسپ ناک قرار گرفت.

وا این دیگه چیه؟! بی معطلی نگاهم کشیده شد سمت پاهام...

چـــســـب؟؟؟

اروم سر پا نشستم و با یک انگشت زدم رو اون ماده چسپنده ای که احتمال میدادم چسپ باشه،دستم رو اوردم بالا و دوتا انگشت اشاره و شصتم رو شروع کردم به مالیدن بهم...

تو همون حالت یهو یک جرقه تو ذهنم زده شد، با عصبانیت زیر لب زمزمه کردم:هامان مــیـکشــمـت!

با دستی که تمیز بود موهام رو پشت گوشم زدم و بعد بلند شدن رو تخت نشستم، یک آشی برات بپزم سه وجب روغن روش باشه،منتها اول باید پاهامو خلاص کنم...

خوب الان چیکار کنم؟وایسا ببینم،این چه جوری این تایم دقیق روداشته که من کی بیدارمیشم و قبل اینکه چسبه خوش بشه پامو میذارم روش؟!

قیافم کاملا مثلا علامت تعجب شده بود .

حالاب

بعدا از اون خره میپرسم، الان چه جوری پامو ازاد کنم؟

یک مقدار پاهام رو بالا پایین کردم که پای راستم یک مقدار از روی پارکت اتاق تکون خورد. اِ خوبه! انگار چسپه زیاد محکم نیست...

یکم دیگه بالا پایینش کردم وبعد یهو پام رو بلند کردم که پام ازاد شد و یک چیه دیگه همراهش اومد بالا، صبر کن ببینم این...



romangram.com | @romangram_com