#لج_و_لجبازی_به_سبک_من_و_تو_پارت_168
یکم این پا و اون پا کرد و بالاخره دل رو زد به دریا و شروع کرد به حرف زدن:رائیکا می دونم که با رها از همه صمیمی تر هستی، خوب راستش اینم تو میدونی که رها رو دوست دارم!
-خوب؟!
-میشه باهاش حرف بزنی؟ به خدا دارم دیوونه میشم، من عاشقش شدم
-ببین سام، نمی خوام بهت امید الکی بدم... خوب چه طور بگم رها....
-دوسش ندارم!
با تعجب پشت سرم رو نگاه کردم، رها چه جوری اومده اینجا؟!
سام در حالی که با بغض حرف میزد گفت:رها...من... میمیرم بی تو
رها-سامی تمومش کن! سومین باریه که داری اینو میگی، ولی من دوست ندارم، باور کن عشق زوری نیست!
اینا رو برم چه رفتن تو فاز غم و غصه...
وسط بگو مگوشون زدم زیر خنده که دوتایی با تعجب نگام کردن،اوع اوع گند زدم!نیشم رو جمع کردم و خیلی ریلکس و زدن خودم به کوچه علی راست با گفتن با اجازه راه افتادم سمت داخل...
آروم اروم قدم می زدم سمت سالن که یهو یک فکر خیلی احمقانه زد به سرم!
میگم من این دوتا رو گذاشتم کنار هم این یارو یک بلایی سر رها نیاره!
زود دور برگردون گرفتم و برگشتم سمت اون دوتا((بچه ها توجه کنید، دور بر گردون گرفتم! مگه ماشینه؟!))
پشت دیوار که رسیدم دیدم رها تنها نشسته رو سنگ های کنار ابشار تزئینی اونجا، ای خدا یک بار شد رها بیاد کنار من؟
-دیگه چی شده؟
-هیچی! جواب منفی دادم بهش رفت
-مرد؟!
رها یهو برگشت سمتم که چون سنگ ها لزج بودن لیز خورد افتاد پایین!
شروع کردم به خندیدن و دستم رو گرفتم جلوش تا بلندش کنم، با حرص دستم رو گرفت و نیم خیز شد که بلند شه، چند ثانیه صبر کردم تا مطمئنشم کامل بهم تکیه داده و بعد زرت ولش کردم!
خخخخ بد بخت پرس شد!
romangram.com | @romangram_com